پنجره ها را که باز کردم
سرد بود
تنم لرزید
از این کوچه ی لخت و عور
که جز باد کسی سرک نمی کشد
از این زمانه ی بی رحم
که جز برگ های خشک و زرد
کسی به پای باد نمی رقصد
تنم لرزید
از این تنهایی دل
که جز خودش با هر دمی نمی لرزد
سرد بود
پنجره را بستم
برگشتم و دیدم
تنهای تنها
کنار غزلی بنشستم
سرد بود
بی آغوش تو بودن
سرد بود...
#سپیده_ش
دیدگاه ها (۰)

تنگِ غروب که می شودعجیب دلم مظلوم و بی کس تر می شودبد میسوزد...

نور شوبتاب بر تاریکیسایه ها هم می رونداز طلوع چشمانت...#سپید...

چه بخیل شده #آسماناینجا مصر نیستکه زلیخایی باشد و یوسفیتا بب...

هنوز هیچی نشده شروع کردم

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط