سردی رنج بود
سوزاند استخوانمان را
و من چه غریب سوختم
به سان هیزمی که گرم کرد آدمی را
اما خاکستر که شد از یاد رفت
سوختم در تنهایی عشق
که شب را به انتظار نشسته
کنار پنجره ای
که رو به کوچه دلتنگی باز است
سوختم از بی مهری آسمانی
که پاییزش باران ندارد
پاییز نیست و
پاییز دارد می رود
#سپیده_ش
سوزاند استخوانمان را
و من چه غریب سوختم
به سان هیزمی که گرم کرد آدمی را
اما خاکستر که شد از یاد رفت
سوختم در تنهایی عشق
که شب را به انتظار نشسته
کنار پنجره ای
که رو به کوچه دلتنگی باز است
سوختم از بی مهری آسمانی
که پاییزش باران ندارد
پاییز نیست و
پاییز دارد می رود
#سپیده_ش
- ۸.۶k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط