Under the moonlight
Under the moonlight 2
P7
وسایلش رو جمع کرد.بارون بند اومده بود.پالتوی بلندش رو تن کرد.کلاهشو سر کرد و کیفشو برداشت.ذر دفترش رو بست و از همه یکی یکی خداحافظی کرد.جونگکوک رو ندید پس به یکی از همکاراش گفت به جونگکوک بگن که رفته.سوار ماشینش شد.ماشین یخ کرده بود و شیشه های بیرونش خیس بودن
+وویی
ماشینو روشن کرد و بخاری رو زد.خواست بره سمن خونه اما یاد لینا افتاد و بهش زنگ زد
+الو
×سلام
+میگم کی تعطیلی میشی؟
×یه بیست دقیقه دیگه
+اوکی
×چطور؟
+هیچی خدافظ
×خدافظ
بدون اینکه بهش بگه رفت دنبالشو باهم برگشتن خونه
ـــ شب ـــ
ساعت ۶:۵۶ شب بود.هرین روی مبل،روی پای لینا دراز کشیده بود.گوشی دستش بود و لینا تلویزیون رو میدید.توی گوشی گت میزد تا با یه خبر روبهرو شد.
*امشب ماه به رنگ قرمز در میاید*
گوشی رو بالا گرفت و به لینا نشون داد
+امشب ماه قرمز میشه
×اره میدونم
+توام که همیشه اینجور چیزا رو میدونی، حداقل نزن تو ذوقم
هر دو مشتاقانه منتظر رنگی شدن ماه بودن...
...
در حالی که همه با هیجان و حیرت به ماه نگاه میکردن،اون درد میکشید.هر چند سال یکبار ماه به رنگ قرمز در میاید و همون شب،شبِ نحسی برای جونگکوک بوده و هست.وقتی که ماه رنگ قرمز به خودش میگیره تمام خاطرات بد و گذشته اش مثل یه فیلم از جلوی چشماش عبور میکرد و تا طلوع آفتاب پایانی نداشت
P7
وسایلش رو جمع کرد.بارون بند اومده بود.پالتوی بلندش رو تن کرد.کلاهشو سر کرد و کیفشو برداشت.ذر دفترش رو بست و از همه یکی یکی خداحافظی کرد.جونگکوک رو ندید پس به یکی از همکاراش گفت به جونگکوک بگن که رفته.سوار ماشینش شد.ماشین یخ کرده بود و شیشه های بیرونش خیس بودن
+وویی
ماشینو روشن کرد و بخاری رو زد.خواست بره سمن خونه اما یاد لینا افتاد و بهش زنگ زد
+الو
×سلام
+میگم کی تعطیلی میشی؟
×یه بیست دقیقه دیگه
+اوکی
×چطور؟
+هیچی خدافظ
×خدافظ
بدون اینکه بهش بگه رفت دنبالشو باهم برگشتن خونه
ـــ شب ـــ
ساعت ۶:۵۶ شب بود.هرین روی مبل،روی پای لینا دراز کشیده بود.گوشی دستش بود و لینا تلویزیون رو میدید.توی گوشی گت میزد تا با یه خبر روبهرو شد.
*امشب ماه به رنگ قرمز در میاید*
گوشی رو بالا گرفت و به لینا نشون داد
+امشب ماه قرمز میشه
×اره میدونم
+توام که همیشه اینجور چیزا رو میدونی، حداقل نزن تو ذوقم
هر دو مشتاقانه منتظر رنگی شدن ماه بودن...
...
در حالی که همه با هیجان و حیرت به ماه نگاه میکردن،اون درد میکشید.هر چند سال یکبار ماه به رنگ قرمز در میاید و همون شب،شبِ نحسی برای جونگکوک بوده و هست.وقتی که ماه رنگ قرمز به خودش میگیره تمام خاطرات بد و گذشته اش مثل یه فیلم از جلوی چشماش عبور میکرد و تا طلوع آفتاب پایانی نداشت
- ۲.۱k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط