اسم رمان: عشق عضو هشتم
هانا: میگم اَت، من یه ذره میترسم...
اَت: از چی؟ نکنه از تست قبول نشدن؟
هانا: آره، دقیقاً همون... اگه قبول نشم چی؟
اَت: نگران نباش، قبول میشی. تو خیلی خوبی.
هانا: میتونی باهام بیای؟ اینجوری استرسم کمتر میشه.
اَت: مطمئنی؟
هانا: آره، چرا که نه.
اَت: باشه، فقط بذار لباسمو عوض کنم، بعد میریم.
(اَت لباسش رو میپوشه و با هانا به سمت کمپانی حرکت میکنن. وقتی به در ورودی میرسن، اَت ناخواسته با یه پسر برخورد میکنه و زمین میافته.)
اَت: آخ، ببخشید...
پسر: نه، تقصیر من بود. ببخشید، حالت خوبه؟
(دستش رو به سمت اَت دراز میکنه و کمکش میکنه بلند شه. اَت برای لحظهای به چهرهی اون نگاه میکنه — اون کسی نیست جز تهیونگ.)
تهیونگ: دوباره ببخشید. (لبخند کوتاهی میزنه و دور میشه.)
(اَت و هانا با کمی استرس وارد اتاق تست میشن.)
مدیر: خانم هانا، متأسفم، شما فعلاً رد شدین. و شما خانم اَت، هفتهی بعد بیاین برای تست دوباره.
اَت: ولی... من واقعاً نمیخوام تست بدم.
مدیر: از نظر من بهتره که بیاین.
اَت: باشه...
(اَت دست هانا رو میگیره، ازش خداحافظی میکنه و به سمت خونه برمیگرده. چند روز بعد...)
روز تست فرا میرسه. اَت لباسش رو میپوشه، نفس عمیقی میکشه و وارد کمپانی میشه. بعد از اجرا...
مدیر: خانم اَت، تبریک میگم. شما قبول شدین!
(لبخند میزنه)
مدیر: جیهون، لطفاً خانم اَت رو ببر تا اعضای گروه جدیدش رو ببینه.
جیهون: بله، خانم. خانم اَت، لطفاً دنبالم بیاین.
(در اتاق تمرین باز میشه. صدای موزیک قطع میشه و همهی اعضا با کنجکاوی به در نگاه میکنن. جیهون وارد میشه و لبخند میزنه.)
جیهون: بچهها، همونطور که قبلاً گفتم، امروز یه عضو جدید به گروهمون اضافه شده.
(به سمت در اشاره میکنه)
جیهون: اَت، بیا داخل.
(اَت کمی مردد قدم برمیداره، نفس عمیقی میکشه و با لبخند آروم وارد اتاق میشه. نگاه همه روشه.)
اَت: سـلام… من اَت هستم. (لبخند کوچیکی میزنه)
اهل ایرانم، و راستش هنوز خیلی خوب نمیتونم کرهای حرف بزنم، ولی دارم تمرین میکنم که بهتر شم.
از دیدنتون واقعاً خوشحالم و امیدوارم بتونم ازتون چیزای زیادی یاد بگیرم.
(چند ثانیه سکوت میمونه، بعد همه با لبخند تشویقش میکنن.)
نامجون: خوش اومدی اَت. من نامجونم. هر وقت خواستی با زبان کرهای تمرین کنی، من کمکت میکنم.
جین: خوش اومدی، من جینم. خیلی شجاعی که از یه کشور دیگه اومدی دنبال رویات.
یونگی: (آروم) چقدر لهجهاش بامزهست…
جونگکوک: (با خنده) گفتی چند سالته؟
اَت: چهارده سالمه.
جونگکوک: اوه، پس من ازت بزرگترم. باید به من اوپا بگی! 😆
اَت: (میخنده) باشه اوپا.
(بقیه اعضا هم خودشون رو معرفی میکنن. تهیونگ که همون پسرهست که قبلاً باهاش برخورد کرده بود، یه کم ساکتتره ولی با دقت نگاهش میکنه.)
تهیونگ: خوش اومدی، اَت. (لبخند آروم میزنه) فکر نمیکردم دوباره ببینمت.
اَت: (متعجب) آهان… تو همون پسر جلوی در بودی!
(بقیه اعضا با تعجب بهشون نگاه میکنن و فضای اتاق برای لحظهای پر از خنده و شوخی میشه.)
جیهون: خب، حالا که با هم آشنا شدین، از فردا تمرینهاتون با گروه شروع میشه.
اَت: باشه! (با انگیزه) قول میدم تلاشم رو بکنم.
(در همون لحظه که اعضا هنوز دارن با اَت شوخی میکنن، جونگکوک با کنجکاوی بهش نگاه میکنه.)
جونگکوک: راستی اَت، تو هنوز مدرسه میری، درسته؟ سال دیگه باید انتخاب رشته کنی، نه؟
میخوای چه رشتهای برداری؟
اَت: (لبخند میزنه) من انتخاب رشتهمو انجام دادم، در واقع...
من رتبهی یک کشور شدم، توی رشتهی تجربی.
به خاطر همین تونستم به کره بیام و اینجا ادامه بدم.
(بقیه اعضا با تعجب نگاش میکنن.)
جین: جدی؟ رتبهی یک کشور؟!
یونگی: یعنی هم باهوشی، هم بااستعداد موسیقی؟ خوش به حالت!
اَت: (با خنده) فقط خیلی درس خوندم، همین.
اَت: از چی؟ نکنه از تست قبول نشدن؟
هانا: آره، دقیقاً همون... اگه قبول نشم چی؟
اَت: نگران نباش، قبول میشی. تو خیلی خوبی.
هانا: میتونی باهام بیای؟ اینجوری استرسم کمتر میشه.
اَت: مطمئنی؟
هانا: آره، چرا که نه.
اَت: باشه، فقط بذار لباسمو عوض کنم، بعد میریم.
(اَت لباسش رو میپوشه و با هانا به سمت کمپانی حرکت میکنن. وقتی به در ورودی میرسن، اَت ناخواسته با یه پسر برخورد میکنه و زمین میافته.)
اَت: آخ، ببخشید...
پسر: نه، تقصیر من بود. ببخشید، حالت خوبه؟
(دستش رو به سمت اَت دراز میکنه و کمکش میکنه بلند شه. اَت برای لحظهای به چهرهی اون نگاه میکنه — اون کسی نیست جز تهیونگ.)
تهیونگ: دوباره ببخشید. (لبخند کوتاهی میزنه و دور میشه.)
(اَت و هانا با کمی استرس وارد اتاق تست میشن.)
مدیر: خانم هانا، متأسفم، شما فعلاً رد شدین. و شما خانم اَت، هفتهی بعد بیاین برای تست دوباره.
اَت: ولی... من واقعاً نمیخوام تست بدم.
مدیر: از نظر من بهتره که بیاین.
اَت: باشه...
(اَت دست هانا رو میگیره، ازش خداحافظی میکنه و به سمت خونه برمیگرده. چند روز بعد...)
روز تست فرا میرسه. اَت لباسش رو میپوشه، نفس عمیقی میکشه و وارد کمپانی میشه. بعد از اجرا...
مدیر: خانم اَت، تبریک میگم. شما قبول شدین!
(لبخند میزنه)
مدیر: جیهون، لطفاً خانم اَت رو ببر تا اعضای گروه جدیدش رو ببینه.
جیهون: بله، خانم. خانم اَت، لطفاً دنبالم بیاین.
(در اتاق تمرین باز میشه. صدای موزیک قطع میشه و همهی اعضا با کنجکاوی به در نگاه میکنن. جیهون وارد میشه و لبخند میزنه.)
جیهون: بچهها، همونطور که قبلاً گفتم، امروز یه عضو جدید به گروهمون اضافه شده.
(به سمت در اشاره میکنه)
جیهون: اَت، بیا داخل.
(اَت کمی مردد قدم برمیداره، نفس عمیقی میکشه و با لبخند آروم وارد اتاق میشه. نگاه همه روشه.)
اَت: سـلام… من اَت هستم. (لبخند کوچیکی میزنه)
اهل ایرانم، و راستش هنوز خیلی خوب نمیتونم کرهای حرف بزنم، ولی دارم تمرین میکنم که بهتر شم.
از دیدنتون واقعاً خوشحالم و امیدوارم بتونم ازتون چیزای زیادی یاد بگیرم.
(چند ثانیه سکوت میمونه، بعد همه با لبخند تشویقش میکنن.)
نامجون: خوش اومدی اَت. من نامجونم. هر وقت خواستی با زبان کرهای تمرین کنی، من کمکت میکنم.
جین: خوش اومدی، من جینم. خیلی شجاعی که از یه کشور دیگه اومدی دنبال رویات.
یونگی: (آروم) چقدر لهجهاش بامزهست…
جونگکوک: (با خنده) گفتی چند سالته؟
اَت: چهارده سالمه.
جونگکوک: اوه، پس من ازت بزرگترم. باید به من اوپا بگی! 😆
اَت: (میخنده) باشه اوپا.
(بقیه اعضا هم خودشون رو معرفی میکنن. تهیونگ که همون پسرهست که قبلاً باهاش برخورد کرده بود، یه کم ساکتتره ولی با دقت نگاهش میکنه.)
تهیونگ: خوش اومدی، اَت. (لبخند آروم میزنه) فکر نمیکردم دوباره ببینمت.
اَت: (متعجب) آهان… تو همون پسر جلوی در بودی!
(بقیه اعضا با تعجب بهشون نگاه میکنن و فضای اتاق برای لحظهای پر از خنده و شوخی میشه.)
جیهون: خب، حالا که با هم آشنا شدین، از فردا تمرینهاتون با گروه شروع میشه.
اَت: باشه! (با انگیزه) قول میدم تلاشم رو بکنم.
(در همون لحظه که اعضا هنوز دارن با اَت شوخی میکنن، جونگکوک با کنجکاوی بهش نگاه میکنه.)
جونگکوک: راستی اَت، تو هنوز مدرسه میری، درسته؟ سال دیگه باید انتخاب رشته کنی، نه؟
میخوای چه رشتهای برداری؟
اَت: (لبخند میزنه) من انتخاب رشتهمو انجام دادم، در واقع...
من رتبهی یک کشور شدم، توی رشتهی تجربی.
به خاطر همین تونستم به کره بیام و اینجا ادامه بدم.
(بقیه اعضا با تعجب نگاش میکنن.)
جین: جدی؟ رتبهی یک کشور؟!
یونگی: یعنی هم باهوشی، هم بااستعداد موسیقی؟ خوش به حالت!
اَت: (با خنده) فقط خیلی درس خوندم، همین.
- ۲.۴k
- ۲۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط