دلقک ها بدبختند، آقای دکتر. یعنی از نهنگ ها بدبخت تر، دلقک ها هستند. دیده ای؟ حتما دیده ای. همه را بلدند بخندانند، جز خودشان.
می مانند بی خنده.
آدم بی خنده، می گندد.
یعنی اگر یک روز همه آدم ها سوار سفینه های بنز تندرو شوند و از این سیاره کوفتی مهاجرت کنند به یک سیاره سرسبز ...بی دوری و بی فقر ...
بی مهاجرت و بی گرسنگی و بی جنگ...
و بی من دوستت دارم اما نمی شود
و بی یتیمی و بی تلخی،
باز یک دلقک پیدا می شود که بماند روی زمین و برای صندلیهای خالی سیرک نمایش بازی کند.
دماغ قرمز گنده اش را کج و راست کند،
برای خودش جفت پا بگیرد و با سر بخورد زمین و همان طور که درد می کشد به خاطره صدای خنده مردمی فکر کند که دوستشان داشت.
مردم رفته. مردم دلقک را جاگذاشته.
بعد، می نشیند همان جا وسط صحنه، با کلاهی در دست، با مذابی وسط قفسه سینه، با ابرهای تیره در گلو، با دو رودخانه که روی رنگهای صورتش دویده اند، به یک اسب پاشکسته فکر می کند که دوست داشت قهرمان کورس بهاره گنبد شود، اما مضحکه ساحل بابلسر شد و بچه ای بی هوا روی تنش شاشید. بعد، دلقک لابد تمام عمرش را گریه می کند، چون کسی نیست که او را بخنداند. میان گریه هایش تمام می شود، بدون این که در سیاره زیبای دوردست کسی بداند دلقک برای یک خنده شنیدن چقدر تنها مانده.
دلقک ها بدبختند آقای دکتر. به جان تو...
پ ن: شب بخیر پرندهی بیپر. شب بخیر مهاجر غرقشدهی ته دریا پوسیده. شب بخیر آدم از نشدنها خسته. شب بخیر درخت دل به موریانه داده. شب بخیر قفس خالی ته انباری. شب بخیر زنبور سالمند با انحنای ستون فقرات.
شب بخیر ای زائر کلمات گمشده، که یاد گرفتی تو معبد خودت گریه کنی برای خدایی که نداری، و به سیرک زندگی برگردی تا دلقک محبوب همه بشی. اما تو آخرش یهشب روی صحنه گریه میکنی دلقک. گریه میکنی، و بعدش پر میکشی و میری و همه میفهمن پرنده ممکنه مدتی زمینگیر بشه اما پرواز یادش میمونه
شب بخیر، و امیدوارم بدونی خنده هم مث گریه بهت خیلی میاد.
و شب بخیر ❤️
می مانند بی خنده.
آدم بی خنده، می گندد.
یعنی اگر یک روز همه آدم ها سوار سفینه های بنز تندرو شوند و از این سیاره کوفتی مهاجرت کنند به یک سیاره سرسبز ...بی دوری و بی فقر ...
بی مهاجرت و بی گرسنگی و بی جنگ...
و بی من دوستت دارم اما نمی شود
و بی یتیمی و بی تلخی،
باز یک دلقک پیدا می شود که بماند روی زمین و برای صندلیهای خالی سیرک نمایش بازی کند.
دماغ قرمز گنده اش را کج و راست کند،
برای خودش جفت پا بگیرد و با سر بخورد زمین و همان طور که درد می کشد به خاطره صدای خنده مردمی فکر کند که دوستشان داشت.
مردم رفته. مردم دلقک را جاگذاشته.
بعد، می نشیند همان جا وسط صحنه، با کلاهی در دست، با مذابی وسط قفسه سینه، با ابرهای تیره در گلو، با دو رودخانه که روی رنگهای صورتش دویده اند، به یک اسب پاشکسته فکر می کند که دوست داشت قهرمان کورس بهاره گنبد شود، اما مضحکه ساحل بابلسر شد و بچه ای بی هوا روی تنش شاشید. بعد، دلقک لابد تمام عمرش را گریه می کند، چون کسی نیست که او را بخنداند. میان گریه هایش تمام می شود، بدون این که در سیاره زیبای دوردست کسی بداند دلقک برای یک خنده شنیدن چقدر تنها مانده.
دلقک ها بدبختند آقای دکتر. به جان تو...
پ ن: شب بخیر پرندهی بیپر. شب بخیر مهاجر غرقشدهی ته دریا پوسیده. شب بخیر آدم از نشدنها خسته. شب بخیر درخت دل به موریانه داده. شب بخیر قفس خالی ته انباری. شب بخیر زنبور سالمند با انحنای ستون فقرات.
شب بخیر ای زائر کلمات گمشده، که یاد گرفتی تو معبد خودت گریه کنی برای خدایی که نداری، و به سیرک زندگی برگردی تا دلقک محبوب همه بشی. اما تو آخرش یهشب روی صحنه گریه میکنی دلقک. گریه میکنی، و بعدش پر میکشی و میری و همه میفهمن پرنده ممکنه مدتی زمینگیر بشه اما پرواز یادش میمونه
شب بخیر، و امیدوارم بدونی خنده هم مث گریه بهت خیلی میاد.
و شب بخیر ❤️
- ۱۳.۹k
- ۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط