یک طرف تختم هنوز همیشه سرد است. تو هنوز همیشه نیستی. و من هنوز منتظرم که عادت کنم. که دستم دنبال بدنت نگردد. که بفهمم دیگر پوست سردت نمی‌چسبد به من و توی گردنم نفس نمی‌کشی و لک سفید روی گردنم را نمی‌بوسی.
اما عزیزم، پیراهنم برای بدن نحیفت بسیار دلتنگ است...

و شب بخیر به مهره‌های کمر او که نبوسیدیم و می‌دانستیم خیری در نکبت دوری برای ما نیست.
دیدگاه ها (۲)

اما ، خوب من ، این شهر بی تو معیوب است . سیاره بی خورشیدی می...

دلقک ها بدبختند، آقای دکتر. یعنی از نهنگ ها بدبخت تر، دلقک ه...

زخم خوردن مهلک است. زخم خوردن از خودی و غیرخودی، در نبردی نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط