p

p36
ات توی صندلی عقب ماشین نشسته بود.
سرش کمی به شیشه تکیه داشت، نگاهش گمِ خیابون بود.
نه خسته…
نه بی‌حوصله…
فقط خاموش.
ماشین که ایستاد، اول آقای پِک پیاده شد.
بی‌صدا، دقیق، مثل همیشه.
در رو براش باز کرد.
ات پیاده شد.
مقابلش یک ساختمان دوازده‌طبقه قد کشیده بود؛
بتن سرد، شیشه‌های تیره.
نه صمیمی،
نه دعوت‌کننده.
املاکی با ذوقی کنترل‌شده شروع کرد:
*این ساختمون جزو واحدهای وی‌آی‌پی حساب می‌شه…
بیشتر ساکنین یا سلبریتی‌ان یا اینفلوئنسرای شناخته‌شده.
ات سرشو بالا گرفت.
نگاهش رو آروم از پایین تا بالای ساختمان کشید.
نه تحسین.
نه رد.
فقط سنجش.
آقای پِک یک قدم عقب‌تر ایستاده بود.
دست‌هاش پشتش قفل، نگاهش روی واکنش‌های ات.
* از چهار جهت دوربین مدار بسته داره،
حتی موقع قطعی برق هم فعال می‌مونن.
نگهبان حرفه‌ای، سیستم امنیتی چندلایه…
ات جلو رفت، جلوی در ورودی ایستاد.
چند ثانیه به یکی از دوربین‌ها خیره شد.
املاکی مکث کرد.
انگار ناخودآگاه صداش پایین‌تر اومد.
داخل آسانسور،
عددها بالا می‌رفتن.
املاکی ادامه داد
*در هر طبقه ۲ واحد وجود داره واحد بزرگ 5 خوابه واحد کوچیک 3 خوابه
به طبقه 6رسیدن در باز شد
در که باز شد، راهرویی بلند و روشن پیش روشون بود.
و وسط راه رو دو در، دقیقاً روبه‌روی هم.
املاکی در سمت راست که واحد کوچیکه بود رو باز کرد:
ات وارد شد.
چند قدم.
ایستاد.
نگاهش روی دیوارها، گوشه‌ها، پنجره‌ها حرکت می‌کرد.
مثل کسی که دنبال زیبایی نیست،
دنبال نقطه‌ضعف می‌گرده.
آقای پِک همچنان ساکت.
فقط نگاه.
املاکی جلوتر رفت و دوباره وارد راه رو شد و سمت راست دقیقا اخر راه رو حرکت کرد و در آهنی رو باز کرد:
* این هم تراس مشترکه
هوا عوض شد.
ات جلو رفت، لبه‌ی تراس ایستاد.
شهر زیر پاش پهن شده بود.
یک خنده‌ی خیلی کوتاه از بین نفس‌هاش رد شد.
نه شاد.
طعنه‌دار.
+تراس مشترک؟ ایده‌ی احمقانه‌ایه.
املاکی لبخند عصبی زد:
+ بله… خودمونم هنوز نفهمیدیم چرا سازندش همچین چیزی ساخته.
ات برگشت داخل.
سریع‌تر از قبل.
روبه‌روی املاکی ایستاد.
+همینه خوبه.
تا چند روز آینده اوکیش کنین.
املاکی جا خورد، اما سریع گفت:
+ چشم، فقط یه نکته هست…
همسایه‌ی روبه‌رویی فرد خیلی مشهوریه.
بعضی وقتا ساسانگ‌فن‌ها وارد ساختمون میسن میان به این طبقه و اذیت میکنن شما مشکلی ندارین؟
نگاه ات بالا اومد.
اون نگاه خنثی.
سرد.
بی‌منظور…
اما ترسناک.
+به‌جای اینکه از مستأجرا بپرسین
مشکلی دارن یا نه، امنیت ساختمونو بهتر کنین.
املاکی سرفه‌ای کرد، سرشو پایین انداخت.
+بقیه چیز هارو با اقای پک تظیم کنین.
ات برگشت سمت آسانسور.
آقای پِک بی‌کلام دنبالش رفت.
قبل از بسته شدن در،
ات فقط یک لحظه به در روبه‌رو نگاه کرد.
نه کنجکاوی.
نه حدس.
انگار سرنوشت،
بی‌اجازه،
یک اسم توی لیستش اضافه کرده بود.
در اسانسور بسته شد و اقای پِک مثل سایه پشت سرش وایساده بود
*برای وسایل مبلمان خونه چی دستور میدین؟
+فردا قراره با ماری بریم خرید بهت زنگ میزنم.
*چشم.
اقای پک مردی که ۲ ساله زیاد ترین چیزی که ازش شنیده شده بود چشن بود تقریبا همه جا مثل سایش پشت سر ات راه میرفت مردی 44ساله که بجز کارای ات حکایت گر هامی خوبیم بود برا ات کسی ازش نخواسته یا وظیفشم نبود که هامی ات باشه ولی انگار حس کرده بود که این زن هم نیاز به حمایت داره...
دیدگاه ها (۰)

p37خورشید درست وسط آسمون ایستاده بود.نه ملایم، نه خشن؛همون ن...

p30کوک توی ون نشسته بود.شهر از پشت شیشه‌ها رد می‌شد، نور چرا...

p35ات روی مبل لم داده بود.نه خسته، نه آروم.اون حالتِ معلقی ک...

p34یک ساعت کامل بود که کوک بی‌هدف توی شهر می‌چرخید.نه مقصدی ...

پارت ۱۶۱

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط