رد لب هایت هنوز بر روی فنجان قهوهام مانده و من نمی

ردِ لب هایَت هنوز بر رویِ فنجانِ قهوه‌ام مانده ، و من نمیتوانم از لمس ها و بوسه‌هایَم بر آن خودداری کنم ؛ میدانی ، هنوز هم ته سیگاری که با رُژَت رویَش حکاکی کرده‌ای را به یادگار نگه داشته‌ام ؛ و البته که هیچ‌گاه گرمیِ بوسه‌هایَت بر لب هایَم را به کسی نخواهم باخت.. . شاید قرار است تمام امروزَم را صرف نوشتم از لب هایِ شیرین و به مراتب بوسه هایِ قند ترَت کنم ، حق بده دلبندم ، شیرین تر از آن بودی که تلخی خاطرات تورا از یادَم بَرَد
دیدگاه ها (۰)

دلتنگ اینم که بی دغدغه خویش را به دست کسی رها کنم و بُگذارم ...

و ناگهان جهانم به سکوتی بی‌پایان غرق شد ، همه چیز بی رنگ شد ...

پُک دیگری بر سیگارکِ نیمه سوزش زد ؛ غم هایَش به قدری سنگین ش...

دلبندم ؛ دیگر آنقدری مرا شکسته‌ای که تمامی کَلَماتِ عاشقانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط