دلتنگ اینم که بی دغدغه خویش را به دست کسی رها کنم و بگذا
دلتنگ اینم که بی دغدغه خویش را به دست کسی رها کنم و بُگذارم که او همه چیز را پیش ببرد ، دلتنگ دست هایی که دلم به انها گرم باشد و در زمانی که در شرف مرگ و سوگواریام مرا در آغوش کِشَد و گرمای وجودم را به من بازگرداند ، دلتنگم برایِ اینکه به کسی تکیه کنم و بُگذارم با حرف هایِ فریبندهاش مرا رام و ارام کند ، دلتنگم برای اینکه چَشمانم را ببندم و در کنار کسی با خیالی آسوده به قدم زدن ادامه دهم ؛ دلتنگ اینم که کسی تا آواز قو به پایِ من بماند..
دلتنگم... در گذشتهای نه چندان دور خیال میکردم دلتنگی از برایِ داشتههایِ از دست رفتهاست اما حال ، باور دارم که آدمی میتواند دلتنگ چیز هایی باشد که هیچگاه نداشته است.
دلتنگم... در گذشتهای نه چندان دور خیال میکردم دلتنگی از برایِ داشتههایِ از دست رفتهاست اما حال ، باور دارم که آدمی میتواند دلتنگ چیز هایی باشد که هیچگاه نداشته است.
- ۲.۱k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط