گاهی آدم چیزی را از دست نمیدهد
گاهی آدم چیزی را از دست نمیدهد؛
خودش را لابهلای دوستداشتنی که دوام نیاورد جا میگذارد.
من او را داشتم…
داشتنش شبیه پیدا کردن روزنی از هوا در اتاقی بسته بود.
حرفهایش ضربانم را آرام میکرد،
نزدیکش که بودم انگار جهان چند درجه امنتر میشد.
ما با هم میخندیدیم؛
نه از شادی، از اینکه هنوز رمقی مانده بود.
سکوتمان معنا داشت،
اما معناها هم یک روز از پا میافتند.
حقیقت را بعدها فهمیدم:
هیچ اتفاق ناگهانیای نیفتاد،
فقط من هر روز اندکی از او جا ماندم
و او هر روز اندکی از من.
اینطور شکستها صدایی ندارند
فقط وقتی میفهمی که خیلی دیر شده...
رفتن تصمیم نبود،
نوعی پذیرش بود:
پذیرش اینکه عشق همیشه کافی نیست.
پذیرش اینکه ماندن گاهی بدتر از نبودن است.
ترکش هنوز درد دارد.
گاهی وسط شلوغی،
جایی که نباید،
اسمش یهو از ذهنم رد میشود
و انگار کسی در سینهام چیزی را میپیچاند.
هیچوقت بلند نمیگویم،
اما هر بار چیزی در من میریزد...
دلم برای خودم تنگ میشود؛
برای آن نسخهای که وقتی کنارش بودم،
فکر میکرد میشود خوشبخت بود.
حالا که نگاه میکنم،
میبینم آن آدم احمق نبود!!!
فقط امید داشت.
و امید، همیشه قربانی اولِ رفتن است
گاهی فکر میکنم کجای مسیر از هم افتادیم؟
کدام لحظه نشنیدیم که دیگری خسته است؟
دوست داشتنم واقعی بود، اما زندگی همیشه
برای عشقها وقت اضافه نمیگیرد.
اگر روزی نگاهش را دوباره ببینم…
نه دنبال بازگشت میگردم، نه جبران.
فقط شاید
برای یک لحظه
به آن آدمی که زمانی بودم سلام کنم.
به همان زودباوریِ زخمی،
که هنوز هم
از پشت تمام فاصلهها
دوستش دارد.
نه برای همیشه،
نه برای دوباره بودن
فقط چون بعضی دوست داشتنها
نمیمیرند.
کمنور میشوند،
ولی عمرشان از ما بیشتر است
.
.
.
.
.
.
دیر، دور، اما بیدروغ زیبا 🌙
١۴٠۴/٠٨/٢۸ ✍️
۲۳:۳۳ 🕰️
خودش را لابهلای دوستداشتنی که دوام نیاورد جا میگذارد.
من او را داشتم…
داشتنش شبیه پیدا کردن روزنی از هوا در اتاقی بسته بود.
حرفهایش ضربانم را آرام میکرد،
نزدیکش که بودم انگار جهان چند درجه امنتر میشد.
ما با هم میخندیدیم؛
نه از شادی، از اینکه هنوز رمقی مانده بود.
سکوتمان معنا داشت،
اما معناها هم یک روز از پا میافتند.
حقیقت را بعدها فهمیدم:
هیچ اتفاق ناگهانیای نیفتاد،
فقط من هر روز اندکی از او جا ماندم
و او هر روز اندکی از من.
اینطور شکستها صدایی ندارند
فقط وقتی میفهمی که خیلی دیر شده...
رفتن تصمیم نبود،
نوعی پذیرش بود:
پذیرش اینکه عشق همیشه کافی نیست.
پذیرش اینکه ماندن گاهی بدتر از نبودن است.
ترکش هنوز درد دارد.
گاهی وسط شلوغی،
جایی که نباید،
اسمش یهو از ذهنم رد میشود
و انگار کسی در سینهام چیزی را میپیچاند.
هیچوقت بلند نمیگویم،
اما هر بار چیزی در من میریزد...
دلم برای خودم تنگ میشود؛
برای آن نسخهای که وقتی کنارش بودم،
فکر میکرد میشود خوشبخت بود.
حالا که نگاه میکنم،
میبینم آن آدم احمق نبود!!!
فقط امید داشت.
و امید، همیشه قربانی اولِ رفتن است
گاهی فکر میکنم کجای مسیر از هم افتادیم؟
کدام لحظه نشنیدیم که دیگری خسته است؟
دوست داشتنم واقعی بود، اما زندگی همیشه
برای عشقها وقت اضافه نمیگیرد.
اگر روزی نگاهش را دوباره ببینم…
نه دنبال بازگشت میگردم، نه جبران.
فقط شاید
برای یک لحظه
به آن آدمی که زمانی بودم سلام کنم.
به همان زودباوریِ زخمی،
که هنوز هم
از پشت تمام فاصلهها
دوستش دارد.
نه برای همیشه،
نه برای دوباره بودن
فقط چون بعضی دوست داشتنها
نمیمیرند.
کمنور میشوند،
ولی عمرشان از ما بیشتر است
.
.
.
.
.
.
دیر، دور، اما بیدروغ زیبا 🌙
١۴٠۴/٠٨/٢۸ ✍️
۲۳:۳۳ 🕰️
- ۱۱.۳k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط