#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_155
صداشو نازک کردو شروع کرد به اشک تمساح ریختن!
_نه.. نه بخدا.. من کاری باهات ندارم... اخه
چه دلیلی بیام پامو بزاارم جلو پات بیوفتی عزیرم!
لیلی من...
اینبار وونا مداخله کرد
_لینا خانوم بازیگر خوبی هستیا!
چطوری به خودت جرعت میدی پاتو برای
رفیقم بگیری الانم بزنی زیرش؟
گریه زورکی لینا شدت گرفت
خواستم چیزی بگم که با صدای جونگکوک حرفم
توی دهنم دفن شد
_بسه دیگه هیچی نگو! حتما حواست نبوده
پات به چیزی خورده افتادی چرا الکی بحث
میکنی؟
+نه.. نه مطمئنم کار خودش بود حتی خودشم اعتر...
صداش کمی بلند تر شد
_دارم میگم بسه!
چرا سعی داری الکی بهش تهمت بزنی؟
ناباور پچ زدم
+جو.. جونگکوک!
ناباور سری تکون دادم و سعی کردم بغضمو پنهون کنم
نگاه سر سری به لینا انداختم که داشت از شدت خوشحالی بال بال میزد؛
راحت شدی جونگکوک! راحت شدی زنتو کوچیک کردی؟
چی دارم میگم.
بیحال سمتش رفتم
از عمد شونمو توی شونش کوبیدم و سمت پله ها پا تند کردم
همینجور که اروم اروم اشک میریختم بدو
بیرا به لینا و جد آبادش میگفتم
همینکه خواستم وارد اتاق بشم وونا صدام زد
_لیلی..
سریع اشکامو پاک کردم... نباید جلوی وونا گریه میکردم
سمتم اومد
_خوبی دورت بگردم؟ گریه کردی!
+خوبم وونا
_نبینم به خاطر یه مشت بی سرو پا خودتو
اذیت کنیاا عشقم!
لبخند زورکی زدم و وارد اتاق شدم
175 لایک
#Season_two
#part_155
صداشو نازک کردو شروع کرد به اشک تمساح ریختن!
_نه.. نه بخدا.. من کاری باهات ندارم... اخه
چه دلیلی بیام پامو بزاارم جلو پات بیوفتی عزیرم!
لیلی من...
اینبار وونا مداخله کرد
_لینا خانوم بازیگر خوبی هستیا!
چطوری به خودت جرعت میدی پاتو برای
رفیقم بگیری الانم بزنی زیرش؟
گریه زورکی لینا شدت گرفت
خواستم چیزی بگم که با صدای جونگکوک حرفم
توی دهنم دفن شد
_بسه دیگه هیچی نگو! حتما حواست نبوده
پات به چیزی خورده افتادی چرا الکی بحث
میکنی؟
+نه.. نه مطمئنم کار خودش بود حتی خودشم اعتر...
صداش کمی بلند تر شد
_دارم میگم بسه!
چرا سعی داری الکی بهش تهمت بزنی؟
ناباور پچ زدم
+جو.. جونگکوک!
ناباور سری تکون دادم و سعی کردم بغضمو پنهون کنم
نگاه سر سری به لینا انداختم که داشت از شدت خوشحالی بال بال میزد؛
راحت شدی جونگکوک! راحت شدی زنتو کوچیک کردی؟
چی دارم میگم.
بیحال سمتش رفتم
از عمد شونمو توی شونش کوبیدم و سمت پله ها پا تند کردم
همینجور که اروم اروم اشک میریختم بدو
بیرا به لینا و جد آبادش میگفتم
همینکه خواستم وارد اتاق بشم وونا صدام زد
_لیلی..
سریع اشکامو پاک کردم... نباید جلوی وونا گریه میکردم
سمتم اومد
_خوبی دورت بگردم؟ گریه کردی!
+خوبم وونا
_نبینم به خاطر یه مشت بی سرو پا خودتو
اذیت کنیاا عشقم!
لبخند زورکی زدم و وارد اتاق شدم
175 لایک
- ۲۴.۷k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط