p
p31
خبر ها همه جا پخش شده بود اون شایعه لعنتی داشت ات رو دیونه میکرد هر بار که اون خبرو میشنید:زوج جدید صنعت موسیقی کره جونگ کوک با هیون جا هست؟
یه چیزی تو قلبش میشکست ات حتی تو اون مراسم حظور نداشت ولی وقتی ویدیو های رو میدید که با دختره میخندیدن لاس میزد بعضی جاها هم دستشو پشت کمر دختره میزاشت خونش به جوش می اومد
دیگه نتونست تحمل کنه چطرشو برداشت و تو شب بارونی پیاده راه افتاد سمت خونه کوک
وقتی به پارک نزدیک خونه کوک رسید که ی میانبر هم بود با چیزی که دید قلبش شکست
دختره دست کوک رو گرفته بود و اون بوسه ای که دختره لپ کوک رو بوسید و بعد زمزمه کردن چیزی رفت تیر اخر بود ات چطرش از دستش افتاد قطره های بارون خیلی زود لباس و موهای ات رو خیس کردن کوک که هنوز تو شوک بوسه دختره بود برگشت که بره و اون موقع بود که با ات مواجه شد ترسید ولی اون غمی که داخل چشمای ات بود نابودش کرد
ات نزدیک کوک شد
+نگو که اون شایعه ها حقیقت دارن کوک!
_ات، من....
+دارن؟
_مجبورم ات کمپانیهامون مجبورمون کردن ولی هیون جا دوسم داره پس اون مشکلی نداره
ات نفس عمیقی کشید سیع کرد خونسرد باشه و با کلافگی گفت
+پس مخالفتی نکردی
_کمپانی رو گذاشتن رو سرم
+ولی نشد، اوکی باشه ، مشکلی نیست ولی پس من چی کوک؟
کوک تو چشمای ات نگاه کرد میخواست چیزی بگه ولی نمیدونست چی
+تو میدونی من عاشقتم و میدونم توعم دوست داری
۵یا ۶سال شده کوک این احساساتو دیگه نمیتونیم پنهون کنیم
_من قرار نیست باهاش بمونم
+فک کردی اجازه میدم؟ که به خوای بمونی باهاش؟ تنها اون موقع میتونی با کسی بجز من باشی که تو چشمام نگاه کنی بگی ازم متنفری میتونی کوک؟ نه نمیتونی چون عاشقمی ولی اون ترس لعنتی که تو وجودته حتی نمیزاره من پا به قدم شم(جمله اخرو با داد میگه)
ات بدون اینکه اجازه بده کوک حرفی بزنه ادامه داد
+خسته شدم واقعا خسته شدم جوری خسته شدم که میتونم فریاد بزنمو بگم من واقعا عاشق.....
کوک نمیدونست چیکار کنه و تنها چیزی که مغزش دستور میداد اون بوسه بود
کوک دستشو گذاشت رو کمر ات و ی دستشو پشت گردنش و مهکم کشید سمت خودش و تو ی لحظه که ات نتونه واکنشی نشون بده لباشو کوبید به لبای ات
ات شوکه شده بود بلاخره داشت اون لبارو حس میکرد و این باعث شد بدنش شل بشه ولی اجازه ادامشو ندادو از کوک جدا شد نفس اشون بهم گره خورد و تو اون حالت که تو بغل هم بودن ات نگاهی به چشمای کوک انداخت و اروم گفت
ادامش در کامنتا
خبر ها همه جا پخش شده بود اون شایعه لعنتی داشت ات رو دیونه میکرد هر بار که اون خبرو میشنید:زوج جدید صنعت موسیقی کره جونگ کوک با هیون جا هست؟
یه چیزی تو قلبش میشکست ات حتی تو اون مراسم حظور نداشت ولی وقتی ویدیو های رو میدید که با دختره میخندیدن لاس میزد بعضی جاها هم دستشو پشت کمر دختره میزاشت خونش به جوش می اومد
دیگه نتونست تحمل کنه چطرشو برداشت و تو شب بارونی پیاده راه افتاد سمت خونه کوک
وقتی به پارک نزدیک خونه کوک رسید که ی میانبر هم بود با چیزی که دید قلبش شکست
دختره دست کوک رو گرفته بود و اون بوسه ای که دختره لپ کوک رو بوسید و بعد زمزمه کردن چیزی رفت تیر اخر بود ات چطرش از دستش افتاد قطره های بارون خیلی زود لباس و موهای ات رو خیس کردن کوک که هنوز تو شوک بوسه دختره بود برگشت که بره و اون موقع بود که با ات مواجه شد ترسید ولی اون غمی که داخل چشمای ات بود نابودش کرد
ات نزدیک کوک شد
+نگو که اون شایعه ها حقیقت دارن کوک!
_ات، من....
+دارن؟
_مجبورم ات کمپانیهامون مجبورمون کردن ولی هیون جا دوسم داره پس اون مشکلی نداره
ات نفس عمیقی کشید سیع کرد خونسرد باشه و با کلافگی گفت
+پس مخالفتی نکردی
_کمپانی رو گذاشتن رو سرم
+ولی نشد، اوکی باشه ، مشکلی نیست ولی پس من چی کوک؟
کوک تو چشمای ات نگاه کرد میخواست چیزی بگه ولی نمیدونست چی
+تو میدونی من عاشقتم و میدونم توعم دوست داری
۵یا ۶سال شده کوک این احساساتو دیگه نمیتونیم پنهون کنیم
_من قرار نیست باهاش بمونم
+فک کردی اجازه میدم؟ که به خوای بمونی باهاش؟ تنها اون موقع میتونی با کسی بجز من باشی که تو چشمام نگاه کنی بگی ازم متنفری میتونی کوک؟ نه نمیتونی چون عاشقمی ولی اون ترس لعنتی که تو وجودته حتی نمیزاره من پا به قدم شم(جمله اخرو با داد میگه)
ات بدون اینکه اجازه بده کوک حرفی بزنه ادامه داد
+خسته شدم واقعا خسته شدم جوری خسته شدم که میتونم فریاد بزنمو بگم من واقعا عاشق.....
کوک نمیدونست چیکار کنه و تنها چیزی که مغزش دستور میداد اون بوسه بود
کوک دستشو گذاشت رو کمر ات و ی دستشو پشت گردنش و مهکم کشید سمت خودش و تو ی لحظه که ات نتونه واکنشی نشون بده لباشو کوبید به لبای ات
ات شوکه شده بود بلاخره داشت اون لبارو حس میکرد و این باعث شد بدنش شل بشه ولی اجازه ادامشو ندادو از کوک جدا شد نفس اشون بهم گره خورد و تو اون حالت که تو بغل هم بودن ات نگاهی به چشمای کوک انداخت و اروم گفت
ادامش در کامنتا
- ۱۱.۵k
- ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط