𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟐

ات هیچ‌وقت اهل تعلل نبود. اسم "کوک" که رسید، انگشتاش بی‌وقفه روی کیبورد دوید.

ات: «باشه… صبر کن، من الان پیداش می‌کنم. تو فقط بگو مطمئنی همونه؟»
مینا: «آره، صد در صد. اسمش فقط همین بود. کوک.»

چند دقیقه سکوت…
مینا کلافه شد. داشت فکر می‌کرد ول کنه، که ناگهان پیام ات اومد.

ات: «خب گوش کن. بهش پیام دادم. جواب داد.»
مینا: «واقعاً؟! چی گفت؟!»
ات: «خیلی سرد. فقط گفت: "تو کی هستی؟"»

لب‌های مینا لرزید. انگار قلبش یک ضربان جا افتاد. هیچ‌وقت با یه جمله‌ی ساده این‌قدر عجیب نشده بود.
– «خب… تو چی گفتی؟»

ات مکث کرد، بعد نوشت:
– «گفتم من ات‌ـَم. دوستم یه درخواست ازت گرفته، ولی حسابت بسته بود. می‌خواستم بدونم تو کی‌ای.»

مینا دستش رو گذاشت روی پیشونیش.
– «وای خدا… تو چرا همیشه همه چی رو لو میدی؟»

ات یه ایموجی خنده فرستاد.
– «خب من که باید می‌فهمیدم! می‌دونی چقد کنجکاوم؟»

و همون لحظه، یک صدای پیام جدید روی صفحه‌ی ات نشست.
جواب کوک بود:
– «جالبه. پس اسمش میناست؟»

ات با ذوق برای مینا اسکرین گرفت و فرستاد.
مینا گوشی رو محکم گرفت. چشم‌هاش خیره موند روی اون یک جمله.
چطور ممکنه کسی که حتی حسابش بسته‌ست… این‌قدر زود بیاد توی زندگی‌ش؟
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟑مینا بهت‌زده بود. هنوز داشت...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟒صفحه‌ی گوشی روشن شد. بالای ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏شب، لعنتی‌ترین ساعتی بود که...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝غریبه ای به اسم دوستجونگکوک: ۲۳سال...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟗سه روز گذشت… گروه "مونگل‌ها"...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط