آخَـــرین سِتـــآرِه
چند شآتی jk
P.7
دوباره نشستن میون گلها
بازم داشتن ازون حرفا که بزنن
جئون: شیطون شدیا
کارینا: دیگه دلم میخواست یه ذره بدو بدو کنم...
جئون خنده ریزی کرد
کارینا: میبینی کجا بودیم و الان کجاییم؟
جئون:آره... .
کارینا برای اینکه حال هوای جئون رو عوض کنه دستشو گرفت و گذاشت رو شکمش و با خوشحالی گفت:
اینجا یه فندق کوچولو داریممم
جونگکوک با حرف کارینا یلحظه دنیا براش متوقف شد
چشماش گرد شده بود و به کارینا نگاه میکرد
جئون:چ..چی
کارینا از لکنت جونگکوک خنده ای کرد
جئون: حامله بودی و پاشدی دوییدی؟؟
کارینا: خب مامانش باید فعالیت داشته باشه دیگه...
جئون: عی خدا دختر از دست شیطنت هات
کارینا خندید
ازون خنده ها که جونگکوک عاشقش بود
کارینا: خب خبب بنظرت پسره یا دختر..؟
جئون:بنظرم یه پرنسسی مثل خودته...
کارینا: نه نه اقای جئون ببینید من ملکه هستم دخترتون پرنسس
جئون خندید از سر شیطنت دختر
جئون: چشم هر چی شما بگی ملکه
کارینا: کوک تو اسمشو انتخاب کن... .
که حتا اگر از هم دور شدیم من به یاد تو واسه دخترمون زندگی کنم... .
جونگکوک بغض کرده بود
با اینکه بچه از خودش نبود و از رفیقش بود و شوهر معشوقع اش ولی باز کارینا اونو پدر بچش حساب میکرد
گفت: "دخترمون"
جئون: اسمشو بزار شاین
کارینا: شاین؟
جئون: آره..
یعنی درخشنده...
کارینا: باشه... میزارم شاین..
کم کم خورشید داشت غروب میکرد... .
دیگه چی مونده بود ازین منظره جز تاریکی...
جئون: بیا نه بشکنیم قولامونو
نه بشکنیم قلب همو...
کارینا: منظورت چیه؟
جئون:پایه حرفات بمون نازدونه...
کارینا: معلومه که فقط تورو دوست دارم
من حتا به تهیونگ هیج حسی ندارم
همه جا گفتم تورو دوست دارم..
جئون:همه جا داد زدی و گفتی یا تو دلت گفتی بهشون...؟
کارینا نگاهی پر از غم به جونگکوک انداخت و گفت:
نزار بشه رومئو و ژولیت
جئون: اگه بآنو همکاری کنن و بزارن فراریشون بدم معلومهه که نمیزارم...
کارینا: کوک ما نمیتونیم فرار کنیم
من میترسم
تهیونگ پیدامون میکنه
تو که میدونی تهیونگ عاشقمه و هیچجوره ازم نمیگذره
جئون:اره...
قبلش قول داده بود بین منو عشقش
منو انتخاب کنه ولی هیچوقت نکرد...
کارینا: این فکر هارو نکن...
جئون: نمیشه باید بریم ازینجا
جئون از جاش بلند شد و دست کارینا رو کشید
کارینا: هی چیکار میکنیی
عایی دستم...
جئون داد بدی زد و گفت:
باید باهام بیای فهمیدی؟؟
جئون همینجور دست کارینا رو میکشید که باعث شد کارینا از جاش بلند شه و دنبال جئون بره
کارینا: کوک چت شده دستم درد داره نکن
جئون: فقط خفه شو
جئون دست کارینا رو محکم گرفت و بود و دنبال خودش میکشید
اون دشت گلها دیگه تاریک شده بود
هیچ خورشیدی نبود
باد سردی میوزید و این کارینا بود که ترسیده بود
کارینا داشت گریه میکرد و جئون دستشو همینجور میکشید
یدفعه هر دو متوجه صدای آشنایی شدن...
کیم:هی صبر کن ببینم
اره تهیونگ پیداشون کرد....!
بهشون نزدیک شد
جئون ایستاد ولی همچنان دست کارینا رو گرفته بود
کیم:چه غلطی داری میکنی حرومزاده؟؟
جئون: دارم دخترمو میبرم پیش خودم
کیم:چی؟؟دخترت؟؟
تهیونگ وقتی دید که کارینا داره آروم گریه میکنه سریع دست جئون رو از دستش جدا کرد و پشت خودش قایمش کرد...
کیم: عوضی من بهت اعتماد کرده بودم
تمام زندگیمو به تو سپردم
بعد داری مغزشو شست و شو میدی که بیاد با تو؟
یعنی اینقدر تو هیزی؟
داری زن منو میدزدی؟؟
چشم نداری ببینی ازدواج کردم..؟
جئون هنوز پایه حرفش بود...
قول داده بود تحت هیچ شرطی رابطشو با کارینا لو نده
پس مجبور شد خفه شه
خفه شه و چیزی نگه
کلی حرف برای گفتن داشت
ولی نباید چیزی میگفت
دوست داشت کل حقیقتو بکوبونه تو صورت تهیونگ ولی نه باید به قولش عمل میکرد...
تهیونگ تحمل نکرد و یه مشت خابوند تو صورت جونگکوک
کارینا جیغ خفه ای کشید و دستشو گرفت جلویه دهنش
آره اونم نباید کاری میکرد وگرنه لو میرفتن
کیم:اینو زدم که بفهمی خیلی حیوونی جئون
فکر نکن تموم شده...
به خدمتت میرسم بعدن
تهیونگ دست کارینا رو گرفت و ازونجا دور شدن
و این بود جئون که با بینی خونی دراز کشیده بود روی سبزه ها
هوا زیاد تاریک شده بود
کامل شب بود
و جئون توی دشت گلها تنها بود...
____________________________________--
ادامه دارد... .
چند شآتی jk
P.7
دوباره نشستن میون گلها
بازم داشتن ازون حرفا که بزنن
جئون: شیطون شدیا
کارینا: دیگه دلم میخواست یه ذره بدو بدو کنم...
جئون خنده ریزی کرد
کارینا: میبینی کجا بودیم و الان کجاییم؟
جئون:آره... .
کارینا برای اینکه حال هوای جئون رو عوض کنه دستشو گرفت و گذاشت رو شکمش و با خوشحالی گفت:
اینجا یه فندق کوچولو داریممم
جونگکوک با حرف کارینا یلحظه دنیا براش متوقف شد
چشماش گرد شده بود و به کارینا نگاه میکرد
جئون:چ..چی
کارینا از لکنت جونگکوک خنده ای کرد
جئون: حامله بودی و پاشدی دوییدی؟؟
کارینا: خب مامانش باید فعالیت داشته باشه دیگه...
جئون: عی خدا دختر از دست شیطنت هات
کارینا خندید
ازون خنده ها که جونگکوک عاشقش بود
کارینا: خب خبب بنظرت پسره یا دختر..؟
جئون:بنظرم یه پرنسسی مثل خودته...
کارینا: نه نه اقای جئون ببینید من ملکه هستم دخترتون پرنسس
جئون خندید از سر شیطنت دختر
جئون: چشم هر چی شما بگی ملکه
کارینا: کوک تو اسمشو انتخاب کن... .
که حتا اگر از هم دور شدیم من به یاد تو واسه دخترمون زندگی کنم... .
جونگکوک بغض کرده بود
با اینکه بچه از خودش نبود و از رفیقش بود و شوهر معشوقع اش ولی باز کارینا اونو پدر بچش حساب میکرد
گفت: "دخترمون"
جئون: اسمشو بزار شاین
کارینا: شاین؟
جئون: آره..
یعنی درخشنده...
کارینا: باشه... میزارم شاین..
کم کم خورشید داشت غروب میکرد... .
دیگه چی مونده بود ازین منظره جز تاریکی...
جئون: بیا نه بشکنیم قولامونو
نه بشکنیم قلب همو...
کارینا: منظورت چیه؟
جئون:پایه حرفات بمون نازدونه...
کارینا: معلومه که فقط تورو دوست دارم
من حتا به تهیونگ هیج حسی ندارم
همه جا گفتم تورو دوست دارم..
جئون:همه جا داد زدی و گفتی یا تو دلت گفتی بهشون...؟
کارینا نگاهی پر از غم به جونگکوک انداخت و گفت:
نزار بشه رومئو و ژولیت
جئون: اگه بآنو همکاری کنن و بزارن فراریشون بدم معلومهه که نمیزارم...
کارینا: کوک ما نمیتونیم فرار کنیم
من میترسم
تهیونگ پیدامون میکنه
تو که میدونی تهیونگ عاشقمه و هیچجوره ازم نمیگذره
جئون:اره...
قبلش قول داده بود بین منو عشقش
منو انتخاب کنه ولی هیچوقت نکرد...
کارینا: این فکر هارو نکن...
جئون: نمیشه باید بریم ازینجا
جئون از جاش بلند شد و دست کارینا رو کشید
کارینا: هی چیکار میکنیی
عایی دستم...
جئون داد بدی زد و گفت:
باید باهام بیای فهمیدی؟؟
جئون همینجور دست کارینا رو میکشید که باعث شد کارینا از جاش بلند شه و دنبال جئون بره
کارینا: کوک چت شده دستم درد داره نکن
جئون: فقط خفه شو
جئون دست کارینا رو محکم گرفت و بود و دنبال خودش میکشید
اون دشت گلها دیگه تاریک شده بود
هیچ خورشیدی نبود
باد سردی میوزید و این کارینا بود که ترسیده بود
کارینا داشت گریه میکرد و جئون دستشو همینجور میکشید
یدفعه هر دو متوجه صدای آشنایی شدن...
کیم:هی صبر کن ببینم
اره تهیونگ پیداشون کرد....!
بهشون نزدیک شد
جئون ایستاد ولی همچنان دست کارینا رو گرفته بود
کیم:چه غلطی داری میکنی حرومزاده؟؟
جئون: دارم دخترمو میبرم پیش خودم
کیم:چی؟؟دخترت؟؟
تهیونگ وقتی دید که کارینا داره آروم گریه میکنه سریع دست جئون رو از دستش جدا کرد و پشت خودش قایمش کرد...
کیم: عوضی من بهت اعتماد کرده بودم
تمام زندگیمو به تو سپردم
بعد داری مغزشو شست و شو میدی که بیاد با تو؟
یعنی اینقدر تو هیزی؟
داری زن منو میدزدی؟؟
چشم نداری ببینی ازدواج کردم..؟
جئون هنوز پایه حرفش بود...
قول داده بود تحت هیچ شرطی رابطشو با کارینا لو نده
پس مجبور شد خفه شه
خفه شه و چیزی نگه
کلی حرف برای گفتن داشت
ولی نباید چیزی میگفت
دوست داشت کل حقیقتو بکوبونه تو صورت تهیونگ ولی نه باید به قولش عمل میکرد...
تهیونگ تحمل نکرد و یه مشت خابوند تو صورت جونگکوک
کارینا جیغ خفه ای کشید و دستشو گرفت جلویه دهنش
آره اونم نباید کاری میکرد وگرنه لو میرفتن
کیم:اینو زدم که بفهمی خیلی حیوونی جئون
فکر نکن تموم شده...
به خدمتت میرسم بعدن
تهیونگ دست کارینا رو گرفت و ازونجا دور شدن
و این بود جئون که با بینی خونی دراز کشیده بود روی سبزه ها
هوا زیاد تاریک شده بود
کامل شب بود
و جئون توی دشت گلها تنها بود...
____________________________________--
ادامه دارد... .
- ۱۰.۷k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط