قربانگاه آرزوهایم
کفرامیز را نمیکشند
که میدانند مرگ رهایی است
اورا وا میدارند تا آرزو کند
آرزویی که هرگز به بار ننشیند
تا شوق رسیدن
جانش را تکه تکه خراش دهد
خون حسرتم
در اینجا حسرت را در کاسه ای چَکِن میریزند
و به جانِ تشنهی دیوارها میدهند
هر قطره
خاطره ای است که هرگز تکرار نمیشود
بوسه ای که بر گونه نماند
دستی که رها شد
تابوت ایده هایم
ایده هایم که روزی آفتاب های ذهنم بودند
حال یکی یکی در تابوت های کوچک میخوابنند
و بر سنگ قبر هرکدام مینویسم
( اینک چه کسی میخندند )
غسل احساساتم
کفرامیز نه با شمشیر که با نگاهی خالی بر جانش خط میزند : تو قربانی نیستی تو خاکستری هستی که هرگز باد نخواهد برد
و آنگاه
سکوت
سکوتی که فریاد میزند
سکوتی که زخم میدوزد
سکوتی که تا ابد
تکرار میشود
کفرآمیز
پایانِ هر چیزِ زیبا
کفرامیز را نمیکشند
که میدانند مرگ رهایی است
اورا وا میدارند تا آرزو کند
آرزویی که هرگز به بار ننشیند
تا شوق رسیدن
جانش را تکه تکه خراش دهد
خون حسرتم
در اینجا حسرت را در کاسه ای چَکِن میریزند
و به جانِ تشنهی دیوارها میدهند
هر قطره
خاطره ای است که هرگز تکرار نمیشود
بوسه ای که بر گونه نماند
دستی که رها شد
تابوت ایده هایم
ایده هایم که روزی آفتاب های ذهنم بودند
حال یکی یکی در تابوت های کوچک میخوابنند
و بر سنگ قبر هرکدام مینویسم
( اینک چه کسی میخندند )
غسل احساساتم
کفرامیز نه با شمشیر که با نگاهی خالی بر جانش خط میزند : تو قربانی نیستی تو خاکستری هستی که هرگز باد نخواهد برد
و آنگاه
سکوت
سکوتی که فریاد میزند
سکوتی که زخم میدوزد
سکوتی که تا ابد
تکرار میشود
کفرآمیز
پایانِ هر چیزِ زیبا
- ۱۸.۴k
- ۱۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط