عااااح
عااااح 💦 💔
پاره شدم سر درست کردن این کلیپ ها..
لایک نگیره قلبم جر میخوره..
دیگه از پارگی هم میگذره💔🥀
#رمان_مافیایی
"ندا"
بعد از اینکه صدا قطع شد حداقل چند دقیقه دیگه هم توی بالکن موندم.
بعد از چند دقیقه برگشتم داخل اتاق و روی تخت نشستم.
واقعا چه خبره؟
چه اتفاقی داره میوفته؟
نمیدونم-
در باز شد و سوفیا اومد داخل.
سوفیا_خب میدونم خسته ایی ولی بلند شو باید بریم بیرون-
_شوخی داری الان با من؟
سوفیا_نوپ-
از جام بلند شدمو رفتم سمته همون کمدی که اونجا بود و یه لباس ازش کشیدم بیرون.
قشنگ بود..
اصن..
ما کجا قراره بریم؟؟؟
_اصن یه سوال..
کجا قراره بریم؟؟
سوفیا_آاااااا...اون و بیخیال.همون لباس تو دستت و بپوش.
بعدش هم فلنگ و بست و رفت..
عجبا..
لباس و پوشیدم و موهام و از بالا بستم..
یه ارایش ملیح هم کردم.
دلم میخواد خودم و همین الان از توی بالکن پرت کنم پایین!!!!
حداقل بهتر از اینه که تو بی خبری بمونم!!!
در و باز کردم و خواستم برم بیرون.
ولی همین که در و باز کردم با کله خوردم به یه چیزی ..
_آخ دماغم-
سرم و آوردم بالا که دیدم-
سزار_لباس قشنگیه...
چند قدم رفتم عقب..
اصن هیچ علاقه ایی به این ندارم که کنارش باشم.
ولی....
هر قدم که میرفتم عقب-
اون یه قدم میومد جلو-
تا جایی که من و بین خودش و دیوار حبس کرد-
_ولـ..
سزار_هیسسس..
وقتی انگشتش و گذاشت روی لبم لال شدم.
ضربان قلبم رفته بالا..
ولی..
من چرا نمیترسم؟
سزار_اگه این و نگفتم نامردیه..
خوشگل شدی..
یکم خم شد که-
پاره شدم سر درست کردن این کلیپ ها..
لایک نگیره قلبم جر میخوره..
دیگه از پارگی هم میگذره💔🥀
#رمان_مافیایی
"ندا"
بعد از اینکه صدا قطع شد حداقل چند دقیقه دیگه هم توی بالکن موندم.
بعد از چند دقیقه برگشتم داخل اتاق و روی تخت نشستم.
واقعا چه خبره؟
چه اتفاقی داره میوفته؟
نمیدونم-
در باز شد و سوفیا اومد داخل.
سوفیا_خب میدونم خسته ایی ولی بلند شو باید بریم بیرون-
_شوخی داری الان با من؟
سوفیا_نوپ-
از جام بلند شدمو رفتم سمته همون کمدی که اونجا بود و یه لباس ازش کشیدم بیرون.
قشنگ بود..
اصن..
ما کجا قراره بریم؟؟؟
_اصن یه سوال..
کجا قراره بریم؟؟
سوفیا_آاااااا...اون و بیخیال.همون لباس تو دستت و بپوش.
بعدش هم فلنگ و بست و رفت..
عجبا..
لباس و پوشیدم و موهام و از بالا بستم..
یه ارایش ملیح هم کردم.
دلم میخواد خودم و همین الان از توی بالکن پرت کنم پایین!!!!
حداقل بهتر از اینه که تو بی خبری بمونم!!!
در و باز کردم و خواستم برم بیرون.
ولی همین که در و باز کردم با کله خوردم به یه چیزی ..
_آخ دماغم-
سرم و آوردم بالا که دیدم-
سزار_لباس قشنگیه...
چند قدم رفتم عقب..
اصن هیچ علاقه ایی به این ندارم که کنارش باشم.
ولی....
هر قدم که میرفتم عقب-
اون یه قدم میومد جلو-
تا جایی که من و بین خودش و دیوار حبس کرد-
_ولـ..
سزار_هیسسس..
وقتی انگشتش و گذاشت روی لبم لال شدم.
ضربان قلبم رفته بالا..
ولی..
من چرا نمیترسم؟
سزار_اگه این و نگفتم نامردیه..
خوشگل شدی..
یکم خم شد که-
- ۳.۵k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط