رمان { برادر ناتنی} پارت ۱۴
ویو بعد از ۲ ساعت :
× چشمامو مالیدم و از روی تخت بلند شدم نگاهی به اطرافم کردم که یاد چند ساعت پیش افتادم که بر اثر گریه خوابم برده بود به سمت WC رفتم و دستی و به صورتم کشیدم زیر چشامم قرمز شده بود ، از دشویی آمد بیرون موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و به سمت اشپز خونه رفتم خیلی گشنمم بود که متوجه مامانم شدم
× سلام مامانی
÷ سلام دخترم خوبی
× اره خوبم
÷ آخه زیر چش...
× چیز نیست مامان
÷ هرچی تو بگی دخترم
× ( خنده ) مامان خیلی گشنمه غذا آمادس
÷ اره دخترم ولی یک زحمتی بکش برو بالا تهیونگ و جونکوک رو هم صدا کن تو اتاق تهیونگ هستند دوتاشون
× ولی مامان من نمیرم...
÷ خواهش میکنم ات
× اهه باشه مامان
× اصلا دوست نداشتم دوباره باهاشون چشم تو چشم بشم چون میدونستم رفتارشون باهام سرده ازشون خیلی خجالت میکشیدم بلخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودمم راهی اتاق تهیونگ شدم خوب رسیدیم آروم در میزنم میگم بیاید ناهار( تو دلش میگه)
(× تق تق تق در باز میکنه)
× همینکه درو باز کردم با بدن برهنه دوتاشون مواجه شدم
× ببخشید ببخشید هیچی ندیدم( دستش جلو چشماشه)
× راست....
× تا خواستم بگم راست میگم یکی دستمو کشید و در اتاق رو بست
× اع چیکار میکنی
= دستت رو بردار
× نه نمی....
_ بردار( یکمی داد)
× دستمو از جلو چشام برداشتم که با بدنه سیسپک دارشون مواجه شدم خیلی فرم بدنشون خوب بود سریع نگاهم رو به پایین دادم
= ات منو ببین
×.....
= ( چونه ات رو میگیره و میاره بالا)
× من...
_ سیس
= دلم برات تنگ شده بود
× چی ...
_( نزدیک ات میشه و دستاشو دو طرفش میزاره)
× من فقدر ...
_( لب ات رو میبوسه)
× تا خواستم ادامه حرفم رو بگم تهیونگ لبمو بوسید تعجب کرده بودم زود به خودمم اومدم و حلش دادم به عقب
× چیکار میکنی ...
_ لب مزه توت فرنگی میده
× من .... من مثل آبجی شمام بعد تو... ( از اتاق میره بیرون )
= بلخره برای ما میشه که
× از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگه ناراحت که تهیونگ به عنوان دادشم من بوس کرد ولی اون دادشم نیست ولی خوب... ات تمومش کن ( یکی با کف دست میزنه پیشونیش)
× آخ چه محکم زدم
× وارد اشپز خونه شدم که متوجه .....
ادامه دارد 🌌
این قسمت از اون پارت هایی بود که منتظرش بودید حمایت یادتون نره تنکیو بای بای
شرط ها:
۴۵لایک 💌
۳۲ کامنت 💌
۱۱ بازنشر 💌
۵ فالو💌
بای🌌🌌🛐
× چشمامو مالیدم و از روی تخت بلند شدم نگاهی به اطرافم کردم که یاد چند ساعت پیش افتادم که بر اثر گریه خوابم برده بود به سمت WC رفتم و دستی و به صورتم کشیدم زیر چشامم قرمز شده بود ، از دشویی آمد بیرون موهامو شونه کردم و از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و به سمت اشپز خونه رفتم خیلی گشنمم بود که متوجه مامانم شدم
× سلام مامانی
÷ سلام دخترم خوبی
× اره خوبم
÷ آخه زیر چش...
× چیز نیست مامان
÷ هرچی تو بگی دخترم
× ( خنده ) مامان خیلی گشنمه غذا آمادس
÷ اره دخترم ولی یک زحمتی بکش برو بالا تهیونگ و جونکوک رو هم صدا کن تو اتاق تهیونگ هستند دوتاشون
× ولی مامان من نمیرم...
÷ خواهش میکنم ات
× اهه باشه مامان
× اصلا دوست نداشتم دوباره باهاشون چشم تو چشم بشم چون میدونستم رفتارشون باهام سرده ازشون خیلی خجالت میکشیدم بلخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودمم راهی اتاق تهیونگ شدم خوب رسیدیم آروم در میزنم میگم بیاید ناهار( تو دلش میگه)
(× تق تق تق در باز میکنه)
× همینکه درو باز کردم با بدن برهنه دوتاشون مواجه شدم
× ببخشید ببخشید هیچی ندیدم( دستش جلو چشماشه)
× راست....
× تا خواستم بگم راست میگم یکی دستمو کشید و در اتاق رو بست
× اع چیکار میکنی
= دستت رو بردار
× نه نمی....
_ بردار( یکمی داد)
× دستمو از جلو چشام برداشتم که با بدنه سیسپک دارشون مواجه شدم خیلی فرم بدنشون خوب بود سریع نگاهم رو به پایین دادم
= ات منو ببین
×.....
= ( چونه ات رو میگیره و میاره بالا)
× من...
_ سیس
= دلم برات تنگ شده بود
× چی ...
_( نزدیک ات میشه و دستاشو دو طرفش میزاره)
× من فقدر ...
_( لب ات رو میبوسه)
× تا خواستم ادامه حرفم رو بگم تهیونگ لبمو بوسید تعجب کرده بودم زود به خودمم اومدم و حلش دادم به عقب
× چیکار میکنی ...
_ لب مزه توت فرنگی میده
× من .... من مثل آبجی شمام بعد تو... ( از اتاق میره بیرون )
= بلخره برای ما میشه که
× از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگه ناراحت که تهیونگ به عنوان دادشم من بوس کرد ولی اون دادشم نیست ولی خوب... ات تمومش کن ( یکی با کف دست میزنه پیشونیش)
× آخ چه محکم زدم
× وارد اشپز خونه شدم که متوجه .....
ادامه دارد 🌌
این قسمت از اون پارت هایی بود که منتظرش بودید حمایت یادتون نره تنکیو بای بای
شرط ها:
۴۵لایک 💌
۳۲ کامنت 💌
۱۱ بازنشر 💌
۵ فالو💌
بای🌌🌌🛐
- ۲۷.۶k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط