رفتی و حتی نفهمیدی که با رفتنت دنیا برایم کوچک و بی‌رحم شد.... تکیه‌گاهم را از دست دادم و قلبم بی پناه تر شد هیچ یادگاری از تو جز یک حسرت سرد و عمیق نمانده ، حسرتی که هر شب گلویم را می فشارد
حتی سکوت هم دیگر مهربان نیست.... تنها یاد توست که در گوشه‌ی دلم زمزمه می‌کند و اشک‌هایم گواهی این بی پناهی اند...
دیدگاه ها (۸)

می‌دانستم روزی حقیقت را خواهی گفتاما هرگز گمان نمی‌کردم درد ...

گاهی فکر می‌کنم عشق، یعنی همون لحظه‌ای که اسم تو از ذهنم می‌...

می‌نویسم تا زنده بمانمهر کلمه تکه‌ای از نفس‌هایم استبا هر خط...

جالبه اب باعث تشکیل یخ میشه اما در اخر یخ توسط چیزی که ازش س...

"پارت اول""یادگاری از تاریکی"تقریبا دو سال شده است که خواهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط