امشب از آسمان ديده ی تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سكوت سپيد كاغذها

پنجه هايم جرقه مي كارد

  

شعرِ ديوانه ی تب آلودم

شرمگين از شيارِ خواهش ها

پيكرش را دوباره مي سوزد

عطشِ جاودان آتش ها

  

آري، آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

  

از سياهي چرا حذر كردن

شب پر از قطره هاي الماس است

آنچه از شب بجاي مي ماند

عطر سكر آور گل ياس است

 

 آه، بگذار گم شوم در تو

كس نيابد ز من نشانه ی من

روح سوزان آهِ مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

  

آه، بگذار زين دريچه باز

خفته در پرنيان رؤياها

با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

 

داني از زندگي چه مي خواهم

من، تو باشم، تو، پاي تا سر تو

زندگي گر هزارباره بود

بار ديگر تو، بار ديگر تو

بار دیگر تو 🌹❤️
 

فروغ فرخزاد
دیدگاه ها (۸)

یک نفر دارد مرا هر دَم هوایی می کندعاشقم کرده ولی بی اعتنایی...

آلبر کامو در افسانه سیزیف جمله‌ی وحشتناکی دارد که می‌گوید: ش...

من عاشق چشمت شدموقتی گریبان عدم با دست خلقت می دریدوقتی ابد ...

تصمیم گرفتم که دوستت نداشته باشم، سپس در برابر این تصمیم بزر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط