circus
سیرک بوی خاک خیسخورده، عرق، و ترس میداد.
نورافکنهای سنگین، حلقهای از نور روی خاک چرک سیرک انداخته بودن.
در مرکز این دایرهی وحشی، کیم نامجون ایستاده بود؛ مردی با سکوتی که مثل زنجیر به پاهاش پیچیده بود، مردی که بوی خون و شیرهای وحشی میداد.
کنارش، لئون و لنی، دو شیر درخشان با یالهای طلایی، نفسهای سنگین میکشیدن.
و پشت سرش، جورا، ببر عظیمالجثه، چون سایهای مرگبار بیحرکت بود.
نامجون، بیکلام، فقط با حرکت چشم یا اشارهی دست، این هیولاهای شکوهمند رو هدایت میکرد.
اون نه شعبدهباز بود، نه ستارهی پر زرق و برق؛ او سلطان بیتاج رینگ بود.
اما نگاهش، در این شب خفه، جای دیگهای رو میجُست. قفسی در انتهای رینگ، قفسی بلند که نوری سرد بر اون میتابید.
درون قفس، دخترکی زندانی بود. دختری که مردم اون رو قوی سفید مینامیدن.
پوستی سفیدتر از برف، چشمانی درخشانتر از ستارگان... و بالهایی خیالی که توسط طنابهای نامرئی اسارت بسته شده بودن.
او نه تماشاچی بود، نه بازیگر.
اون دختر زیباترین دارایی رئیس ظالم سیرک بود؛ شکاری زنده برای ارضای نگاههای حریص.
نامجون هر شب میدیدش.
هر شب... و هر شب، چیزی در قلب خشن اون، همانند غرشی آروم، بیدار میشد.
اون شب، بارون نرم میبارید. زمین لغزنده بود و تماشاچیان، بیخبر از طوفانی که در دل مرد ایستاده در رینگ شکل میگرفت، میخندیدن و فریاد میزدن. نمایش تموم شد.
نامجون آروم به سمت قفس رفت. لئون و لنی پشت سرش حرکت کردن. جورا، ببر سیاه و نقرهای، دندانهاش رو نشون داد.
در سکوت، بدون اینکه حتی یه کلمه بگه، زنجیر ضخیم قفس رو با یه حرکت ناگهانی پاره کرد.
قوی سفید با چشمانی پر از ترس و امید به نامجون خیره شد. نامجون دستش رو دراز کرد.
-بیا.
تنها همین یه کلمه کافی بود و دختر، با دلی لرزون اما جسور، بالهایی که زمانی بسته شده بودن رو در خیال باز کرد و دستش رو در دست مردی گذاشت که بوی آزادی میداد.
اون شب، در زیر غرش بارون، میون هیاهوی بیخبر تماشاچیان، سلطان رینگ قفس قوی سفید رو شکست و قوی سفید رو ربود.
لئون و لنی و جورا، همچون نگهبانان وفادار، پشت سرشون حرکت میکردن.
و سیرک؟ سیرک تنها صدای خشم بیهودهی رئیس ظالم رو شنید، که برای همیشه، در گرداب سکوت محو شد.
از اون شب به بعد، در جنگلی دور، جایی که دیگر قفسی نبود، نامجون و قوی سفید، با لئو، لنی و جورا، داستان جدیدی نوشتن. داستانی از آزادی، عشق و رهایی
سلام به همگی اینم از تک پارتی از نامجون امیدوارم که خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
نورافکنهای سنگین، حلقهای از نور روی خاک چرک سیرک انداخته بودن.
در مرکز این دایرهی وحشی، کیم نامجون ایستاده بود؛ مردی با سکوتی که مثل زنجیر به پاهاش پیچیده بود، مردی که بوی خون و شیرهای وحشی میداد.
کنارش، لئون و لنی، دو شیر درخشان با یالهای طلایی، نفسهای سنگین میکشیدن.
و پشت سرش، جورا، ببر عظیمالجثه، چون سایهای مرگبار بیحرکت بود.
نامجون، بیکلام، فقط با حرکت چشم یا اشارهی دست، این هیولاهای شکوهمند رو هدایت میکرد.
اون نه شعبدهباز بود، نه ستارهی پر زرق و برق؛ او سلطان بیتاج رینگ بود.
اما نگاهش، در این شب خفه، جای دیگهای رو میجُست. قفسی در انتهای رینگ، قفسی بلند که نوری سرد بر اون میتابید.
درون قفس، دخترکی زندانی بود. دختری که مردم اون رو قوی سفید مینامیدن.
پوستی سفیدتر از برف، چشمانی درخشانتر از ستارگان... و بالهایی خیالی که توسط طنابهای نامرئی اسارت بسته شده بودن.
او نه تماشاچی بود، نه بازیگر.
اون دختر زیباترین دارایی رئیس ظالم سیرک بود؛ شکاری زنده برای ارضای نگاههای حریص.
نامجون هر شب میدیدش.
هر شب... و هر شب، چیزی در قلب خشن اون، همانند غرشی آروم، بیدار میشد.
اون شب، بارون نرم میبارید. زمین لغزنده بود و تماشاچیان، بیخبر از طوفانی که در دل مرد ایستاده در رینگ شکل میگرفت، میخندیدن و فریاد میزدن. نمایش تموم شد.
نامجون آروم به سمت قفس رفت. لئون و لنی پشت سرش حرکت کردن. جورا، ببر سیاه و نقرهای، دندانهاش رو نشون داد.
در سکوت، بدون اینکه حتی یه کلمه بگه، زنجیر ضخیم قفس رو با یه حرکت ناگهانی پاره کرد.
قوی سفید با چشمانی پر از ترس و امید به نامجون خیره شد. نامجون دستش رو دراز کرد.
-بیا.
تنها همین یه کلمه کافی بود و دختر، با دلی لرزون اما جسور، بالهایی که زمانی بسته شده بودن رو در خیال باز کرد و دستش رو در دست مردی گذاشت که بوی آزادی میداد.
اون شب، در زیر غرش بارون، میون هیاهوی بیخبر تماشاچیان، سلطان رینگ قفس قوی سفید رو شکست و قوی سفید رو ربود.
لئون و لنی و جورا، همچون نگهبانان وفادار، پشت سرشون حرکت میکردن.
و سیرک؟ سیرک تنها صدای خشم بیهودهی رئیس ظالم رو شنید، که برای همیشه، در گرداب سکوت محو شد.
از اون شب به بعد، در جنگلی دور، جایی که دیگر قفسی نبود، نامجون و قوی سفید، با لئو، لنی و جورا، داستان جدیدی نوشتن. داستانی از آزادی، عشق و رهایی
سلام به همگی اینم از تک پارتی از نامجون امیدوارم که خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما
- ۱۱.۳k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط