امروز وقتی داشتم میزم را
مرتب می کردم ،
یک هو چشمم وسط خط خطی های
دفتر به اسم تو افتاد..‌.؛
نمیدانم چه شد،دلم لرزید
و
ساعت ها همان جا وسط دفتر با تو
قدم زدم.!
دیدگاه ها (۰)

برای توبرای چشم هایت....برای منبرای دردهایم....برای مابرای ا...

تو نیستی اما من برایت چای می ریزمدیروز هم نبودی که برایت بلی...

نیستی و عادت شبانه هایمرویایِ با تو بودن ست و خیال یک بغل آغ...

‌‌زنی که حالش با کتاب ، شعر ، ترانه و یا فنجانی قهوه خوب شود...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط