خیلی وقت است ،
دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را بنویسم ، تمام روز هایم را ، تمام اشک هایم را ، تمام حسرت هایم را ، تمام درد هایم را ، تمام نبودن هایت را ، تمام خنده های پر درد تر از اشک هایم را بنویسم ؛
بنویسم که هنوز هم حاضرم ،
بازگردم به گذشته..
و دوباره با تو بودن را زندگی کنم
دلم میخواهد ،
قلمم را بردارمو دریچه ای به گذشته بر صفحه نمایان کنم ، بروم ، در اعماق گذشته ، حتی اگر منجبر به تحمل درد صفحاتی که آغشته به نوشته هایی از خون نوشته شده باشد ، شود ، حتی اگر منجر به گذر دوباره ی تمام این شب ها باشد ، فقط ، بازگردم ؛
حاضرم هر دردی را به جان خرم تا تورا دوباره از دور به آغوش کِشم..تا دوباره متن هایت را ، در زمانش ، بخوانم...(
گاهی ،
به خودم میگویم ؛
دیگر دوستت ندارم ، احساساتم نسبت به تو ، خانوش شده است
تا اینکه با حتی نسیم ارامی..
تمام لحظات ، خنده ها ، حرف ها ، کار ها ، خاطرات ، درد ها ، اشک ها ، خندیدن ها ،
تمامشان
مانند ویدیویی خاک خورد از چشمانم میگذرد..
؛
آن لحظه ، انگار از نوشتن ، منع میشوم !
دیدگاه ها (۰)

من ، عاشق تو شده ام . خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم...

فشار بخور ادلنگ عزیز تا صبح هم گزارش کنی تا فرداش برات برمیگ...

مدام در حال جستجو ام ، به دنبال چیزی میگردم که خود نیز از آن...

دست از این سوگواری برنخواهند داشت ، سال‌ها عمرشان را فدای مر...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط