#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_238


نوچ نوچی کردو شروع کرد به کشیدن نخ سیـ.گاری
ناچار نخ دیگه ای برداشتم و روشنش کردم
به گذشته فکر کردم..
تنها کسایی که توی مدتی ویکتوریا تارا منو شکست کنارم بودن و درکم میکردن یونگی و نامجون بودن
نامجون از پشت گوشی هوامو داشت و یونگی از نزدیک
یونگی، منو قضاوت نمیکردو طرف منو میگرفت
عاشق این عادتش بودم

هردو توی عالمی بودیم که با پس گر.دنی هایی که خوردیم سریع از جامون بلند شدیم
همینو کم داشتم
نامجون دست به سیــ.نه طلب کار بهمون زل زده بود

_اره.. اره بفرمایید ادامه بدین... میبینم خوب خلوت کردینو دارین سـ.یگار میکشین

یکی زدم رو شونش

نامجون سخت نگیر.. چرا میزنی؟ بیا بشین

با اخم سری تکون داد و اومد روبروی منو یونگی نشست
اخماش شدید توی هم بود
یونگی خواست براش تعریف کنه که دستشو به نشونه سکوت بالا اورد

_خودم شنیدم چی میگفتین... ولی دلیل نمیشه سیـ.گار بکشین

پکی به سیـ.گارم زدم

ارومم میکنه

دست اورد سمت پاکت، عقب کشیدمش

_ها چیه؟ یکی بده بهم

محکم توپیدم

برو عقب

سمتم متمایل شدو پچ زد

_یا منم بازی، یا بازی خرا.ب

پاکتو ازم گرفتو سیـ گاری دراورد..
اتیشش زدو پکی عمیق ازش گرفت
اینبار یونگی حرف زد

210 لایک

پارت 239 توی هایلایت پارت حذف شده هست