lasting song part : 1
به محض اینکه هواپیمای بزرگ شرکت پرامیتوس به سرعت در لندن به پرواز در اومد کریستینا احساس میکرد که از ترس و وحشت قبض روح شده مدت ها بود که اون این احساس رو کرده بود و به هیچ وجه این ترس فیزیکی نبود این به اضطراب خفه کننده و بزرگ بود این به احساس ترسناک بود که اون قادر به مقابله باهاش نبود قادر نبود دوباره با چیزهای آشنا روبرو بشه چهار سال و فقط منظره انگلستان باعث شد که دوباره هجوم درد کور کننده ای دورنش ایجاد شه درد رو در یک عجله چشمگیر به عقب برگردوند انگار که زمان از دست رفته بود و هیچ گذشت زمانی وجود نداشته انگار که هنوز جوان بود و توی عشق و عاشقی هنوزم دلبری میکرد
♡ نگاه کن! مامانی نگاه کن ! لندن
صدای هیجان زده دستهای کوچیکی که آستین لباسش به تنش زار میزد و هائونی که خواستار توجه اون بود همانطور که آستین لباسش رو میکشید به طور ناگهانی ای کریستینا با صدای زنانه و کم جون اون از خیال پرید تقریبا تن صداش یکسان و قاطعانه و یه خورده بلند تر بود روی صندلی جلویی به اون ملحق شد
♤ ملکه اینجا زندگی میکنه عمو ته اینجوری بهم گفت اون میدونه که ما میایم ؟
پسر عموی کریستینا از صندلی جلویی به اون نگاه کرد تا بهش پوزخند بزنه
× بیا امیدوار باشیم که اینجوری نباشه اون مشکلات خودش رو داره
کریستینا خنده ای کرد و به جلو خم شد تا هایون رو که همچنان از صندلی جلویی تهیونگ رو صدا میکرد و خواستار کسب اطلاعات بیشتری در مورد شهری بود که قبلا ندیده بودش رو بگیره
+ عمو ته این رو به تو میگه ، هایون آروم تر صحبت کن
× اوه ممنونم کریستینا
تهیونگ قبل از اینکه به عقب برگرده با خوش خلقی شکلکی در آورد
تنها داستانی که میدونم اینه که اونو از خودم ساختم ولی به یک چیزایی هم فکر میکنم....
در حالی که هائون به سادگی از پنجره هواپیما به بیرون خیره شده بود و هایون که مجذوب داستانهای حیرت انگیز تهیونگ از لندن شده بود کریستینا به عقب تکیه داد و چشمانش رو بست مایل نبود درد و وحشت تازه کشف شده رو احساس کنه ولی ناتوان تر از اون بود که ازش جلوگیری کنه
دقایقی برای فرود اومدن هواپیما و اون به جایی که همه چیز توش شروع شده بود برگشت به جایی که با ناامیدی جنگیده بود و تقریبا نبرد رو از دست داده بود و مثل همیشه به نظر میرسه که همه چیز توی چهار سال اصلا تغییر نکرده بود فقط آدمها عوض شده بودند و حالا اون دو قلوها رو داشت. اون یه آدم دیگه ای شده بود و جونگکوک.....جونگکوک توی آمریکا بود
"تولدت شانزده سالگیت مبارک!"
"تولدت مبارک ، شانزده سالگیت "
سلام به همگی اینم از پارت اول نغمه ماندگار قشنگ لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
مراقب خودت باشید عزیزان❤️🩹
♡ نگاه کن! مامانی نگاه کن ! لندن
صدای هیجان زده دستهای کوچیکی که آستین لباسش به تنش زار میزد و هائونی که خواستار توجه اون بود همانطور که آستین لباسش رو میکشید به طور ناگهانی ای کریستینا با صدای زنانه و کم جون اون از خیال پرید تقریبا تن صداش یکسان و قاطعانه و یه خورده بلند تر بود روی صندلی جلویی به اون ملحق شد
♤ ملکه اینجا زندگی میکنه عمو ته اینجوری بهم گفت اون میدونه که ما میایم ؟
پسر عموی کریستینا از صندلی جلویی به اون نگاه کرد تا بهش پوزخند بزنه
× بیا امیدوار باشیم که اینجوری نباشه اون مشکلات خودش رو داره
کریستینا خنده ای کرد و به جلو خم شد تا هایون رو که همچنان از صندلی جلویی تهیونگ رو صدا میکرد و خواستار کسب اطلاعات بیشتری در مورد شهری بود که قبلا ندیده بودش رو بگیره
+ عمو ته این رو به تو میگه ، هایون آروم تر صحبت کن
× اوه ممنونم کریستینا
تهیونگ قبل از اینکه به عقب برگرده با خوش خلقی شکلکی در آورد
تنها داستانی که میدونم اینه که اونو از خودم ساختم ولی به یک چیزایی هم فکر میکنم....
در حالی که هائون به سادگی از پنجره هواپیما به بیرون خیره شده بود و هایون که مجذوب داستانهای حیرت انگیز تهیونگ از لندن شده بود کریستینا به عقب تکیه داد و چشمانش رو بست مایل نبود درد و وحشت تازه کشف شده رو احساس کنه ولی ناتوان تر از اون بود که ازش جلوگیری کنه
دقایقی برای فرود اومدن هواپیما و اون به جایی که همه چیز توش شروع شده بود برگشت به جایی که با ناامیدی جنگیده بود و تقریبا نبرد رو از دست داده بود و مثل همیشه به نظر میرسه که همه چیز توی چهار سال اصلا تغییر نکرده بود فقط آدمها عوض شده بودند و حالا اون دو قلوها رو داشت. اون یه آدم دیگه ای شده بود و جونگکوک.....جونگکوک توی آمریکا بود
"تولدت شانزده سالگیت مبارک!"
"تولدت مبارک ، شانزده سالگیت "
سلام به همگی اینم از پارت اول نغمه ماندگار قشنگ لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
مراقب خودت باشید عزیزان❤️🩹
- ۱۰.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط