شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا

شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا
مثل باران،تند میبارم نمی آیی چرا

خسته ام از درد،از آهنگ های بیکلام
خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا

غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست
من چرا تا صبح بیدارم،نمی آیی چرا

رفته ای،با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه میکارم نمی آیی چرا

ای دوای درد قلبم،خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا

نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه،محتاج پرستارم نمی آیی چرا

هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست
از تب این عشق،بیمارم نمی آیی چرا...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۳)

به خدا که بسپاری حل می شودخودم دیده ام وقتی که از همه بریده ...

در کافه‌ی تنهایی امشب بی قرارم... سهمم فقط فنجانی است از انت...

سهم من از زندگی ای کاش چشمان تو بوددر میان دست من گرمای دستا...

وقتی مدت زیادی را تنها سر کنی- به اختیار یا به جبر شرایط-،کم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط