در کافهی تنهایی امشب بی قرارم

در کافه‌ی تنهایی امشب بی قرارم...
سهمم فقط فنجانی است از انتظارم!

طعم گس غم بی تو در کامم نشسته...
در هاله‌ای از غصه و دود و غبارم!

یک جرعه می‌نوشم خیالت را... که شاید
در خاطراتم لحظه‌ای باشی کنارم!

بغضم دوباره خیس و سرما در وجودم...
می‌بارم و مانند ابری در بهارم...

لرزیدن دستم شده مهمان من تا...
در خود فرو ریزم به دست روزگارم!

حتی نگاه "کافه‌چی" می‌گوید انگار:
بی تو به مرگ دلخوشی‌هایم دچارم...!

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

دیوانه نمودم دل فرزانه خود رادر عشق تو گفتم همه افسانه خود ر...

وقتی سعی در نوشتن از عشق کردمچه دردی را تاب آوردمسنگینی تمام...

به خدا که بسپاری حل می شودخودم دیده ام وقتی که از همه بریده ...

شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرامثل باران،تند میبارم نمی آیی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط