من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
 
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
 
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
 
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
 
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم...💞

غروب محوطه حیاط بیمارستان


#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۰)

فـرو خواندمـ بگوشـش قصـه ی عـشقتـرا می‌خواهمـای جانانـه ی من...

🦋❤❤🦋جان و جهان من، روزها، لحظه ها و ثانیه های زندگی ام سرشار...

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزانمن دردم و دردم ، تو دوا ...

عشق همین استنگاه تو، صدای تو، کلام توهمین که ذره ای از تومی‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط