داشت میرفت دیدم قشنگه ولی حواسش نیست

داشت می‌رفت. دیدم قشنگه ولی حواسش نیست ...

گفتم ببخشید میشه از کنار من طوری رد بشین که انگار نگران حال عجیب من و سکوت این شب بارونی و پوکین ؟

گفت بله ، دیوونه‌ای؟

گفتم بله ، شما دیوونه‌ای ؟

گفت من ابرم ، یه ابر بی آسمون ، بلدی ؟

گفتم بله. سخته ولی قشنگه ...

گفت آسمون نمیشی؟

گفتم نه بابا حالا خسته‌ایم .

رد شد ، آهسته طوری که انگار نگران حال عجیب من و سکوت این شب بارونی و پوک باشه ...

رفت ، کاش آسمونش رو پیدا کرده‌ باشه ...
دیدگاه ها (۶)

یک روز می‌فهمی قلبت دست از رویای کوچک مقدسش برداشته ...بعد ا...

یک : اطرافم پر از قربانی است. انسان‌هایی با انتخاب‌های متوا...

اگه سرما خورده باشی و مرتب عطسه کنی، بقیه بیماریت رو به رسمی...

نه بهترم دکتر، یعنی از قبل که خیلی بهترم. از قبل نزدیک بهترم...

blackpinkfictions پارت ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط