..love or lust.. Part4
♠︎☆عشق یا هوس★♤ [Part⁴]
(ویو میسو)
هنوز ظرف هارو سینک مونده بود که یهو گوشیم زنگ خورد..(صدای زنگ خوردن مثلا)
دستام رو شستم و با پیراهنم خوشک شون کردم و به طرف گوشیم رفتم
و گوشی رو به دست گرفتم....با برخورد با اسم روی صفحه گوشیم نفرت کل وجودمو گرفت.
بازم معلوم نیست چه گندی بالا آورده...نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم و نفرتمو کاهش بدم...وبعد مکث کوتاهی جواب دادم.
میسو:بله(سرد،جدی)
پدر میسو:سلام ...می خواستم بگم..فورا بیا خونه..کار مهمی باهات دارم... عجله کن واجبه..(صدای بیب بیب پایان دادن تماس)
تا اومدم چیزی بگم فورا قطع کرد،...رو عصابه کل وجودش!.(عصبانی)...حرفمو قورت دادم و
با عصبانیت و سریع به سمت اتاق خوابم رفتم... و بعد از پوشیدن لباس فورا از پله ها پایین اومدم و به سمت آش پز خونه رفتم و از یخجال دوتا کوکی ور داشتم تا حداقل تو راه از گشنگی نمیرم.
.
(چند مین بعد)
بلاخره رسیدم به همون جهنم قدیمی،..
تا چشمم به دردیوارخونه خورد...
ترس یهودرونم پیله کرد...(ترس)...
ای.این جا..این جا چه خبره!!!..(ترس و لرز)
تمام در دیوار ورودی خونه آغشته به خون بود.... یعنی چی!.. نکنه!!!
.
.
.
ازترس دست و پامو گم کرده بودم که یهو با صدای زجه زدن مردی به خودم اومدم که یهوو...
.
《ادامه دارد》
چطور بود؟!!،ادامه بدم؟
《لایک و کامنت فراموش نشه:))))❤️🥂》
اگه پارت بعدی رو می خواین باید حمایت ها تون بره بالا... این جا ما زحمت
می کشیم...۲۴ ساعت شبانه روز رو بیدار موندم بخاطر این دوتا پارت :)))
(ویو میسو)
هنوز ظرف هارو سینک مونده بود که یهو گوشیم زنگ خورد..(صدای زنگ خوردن مثلا)
دستام رو شستم و با پیراهنم خوشک شون کردم و به طرف گوشیم رفتم
و گوشی رو به دست گرفتم....با برخورد با اسم روی صفحه گوشیم نفرت کل وجودمو گرفت.
بازم معلوم نیست چه گندی بالا آورده...نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتم و نفرتمو کاهش بدم...وبعد مکث کوتاهی جواب دادم.
میسو:بله(سرد،جدی)
پدر میسو:سلام ...می خواستم بگم..فورا بیا خونه..کار مهمی باهات دارم... عجله کن واجبه..(صدای بیب بیب پایان دادن تماس)
تا اومدم چیزی بگم فورا قطع کرد،...رو عصابه کل وجودش!.(عصبانی)...حرفمو قورت دادم و
با عصبانیت و سریع به سمت اتاق خوابم رفتم... و بعد از پوشیدن لباس فورا از پله ها پایین اومدم و به سمت آش پز خونه رفتم و از یخجال دوتا کوکی ور داشتم تا حداقل تو راه از گشنگی نمیرم.
.
(چند مین بعد)
بلاخره رسیدم به همون جهنم قدیمی،..
تا چشمم به دردیوارخونه خورد...
ترس یهودرونم پیله کرد...(ترس)...
ای.این جا..این جا چه خبره!!!..(ترس و لرز)
تمام در دیوار ورودی خونه آغشته به خون بود.... یعنی چی!.. نکنه!!!
.
.
.
ازترس دست و پامو گم کرده بودم که یهو با صدای زجه زدن مردی به خودم اومدم که یهوو...
.
《ادامه دارد》
چطور بود؟!!،ادامه بدم؟
《لایک و کامنت فراموش نشه:))))❤️🥂》
اگه پارت بعدی رو می خواین باید حمایت ها تون بره بالا... این جا ما زحمت
می کشیم...۲۴ ساعت شبانه روز رو بیدار موندم بخاطر این دوتا پارت :)))
- ۹.۰k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط