‌- یک روز تو را از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم
وَ به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم
به تو می‌گویم که چگونه از بعیدترین روزنه قلبم وارد شدی
و در بهترین نقطه ی آن ساکن!
آنگاه تو را پنهان می کنم
پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه
پشت انبوهی از قصه های عاشقانه
پشت غزل و قصیده پشت کنایه و ایهام
چنان که هیچ چشم پرسشگری تو را نبیند
و هیچ دست مشتاقی به تو نرسد
من تو را دوست خواهم داشت
آرام و ممتد
ساکت و صبور
من می توانم زیباترین ترکیبها را کنار هم بچینم
و تو را در اوج غزلی زیبا بستایم
ببین ...!
من عاشقت بودن را خوب بلدم
دوست داشتنت را به من بسپار


« با تو اگرچه دور
با تو اگر چه دیر
از بی تو بودن بهتره

"من به جز هم نفسی‌، با تو ندارم هوسی...
با وجود تو چرا، دل بسپارم به کسی!"


دیدگاه ها (۰)

- چہ شد در من…؟!نمیدانم !فقط دیدم ، پریشانمفقط يك لحظه فهمید...

جوانیم در این امید پیر شدنیامدی و دیر شد...

کاش همینی بشه که صائب تبریزی میگه:«آرامش است ؛ عاقبت اضطراب ...

آرزومند برآورده شدن آرزوهایتان هستم ...دلا بگذر،از،خیر،دنیا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط