Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_232
_سلام عزیزم
صبحتون بخیر
_صبحت بخیر قشنگم
سمتش رفتم
خجالتم ندید دیگه.. این چیه دستتون؟
اهی کشبد
_بعضی از وسایل بچگیای نامجون و جونگکوک... اینارو پیش خودم نگه داشته بودم الان میخوام بزارم توی انبار.. چه زود گذشت.
متعجب نگاهم رو به جعبه دوختم
چه جالب.. اجازه بدین من کمکتون کنم
_دستت در.د نکنه خودم میتونم سنگین نیستن.
تو برو توی اشپزخونه بابات داره صبحانه میخوره
مطمئنید میتونین؟
_اره عزیزم برو
باشه ای گفتم و سمت اشپزخونه رفتم
دیدم بابام و تهیونگ روی میز نشستنو دارن صبحانه میخورن
سلامی گفتم و رفتم روی صندلی روبرویی بابا نشستم
_ سلام صبحت بخیر بابا
صبح شماهم بخیر بابا
بابا با عشق بهم زل زد.. اینو از برق چشماش میدیدم.
انگار خیلی مشتاق بود بابارو از زبونم بشنوه
بدون معطلی شروع کردم به لقمه گرفتن
وسط صبحانه کلی با بابام به تهیونگ و دلقک بازیاش خندیدیم
جونگکوک هم به جمعمون پیوست.
بعد صبحانه بابا گفت میره بیرون چون کلی کار داره..
البته.. نمیدونم چرا اینقدر استرس داشت؟!
چمیدونم
حتما دیرش شده..
فقط منو جونگکوک مونده بودیم
چون حوصله شستن ظرفارو نداشتم سلین نبود همرو ریختم توی ماشین ظرف شویی و روشنش کردم
از اشپزخونه زدم بیرون.
جونگکوک گوشیش توی دستشه و به در ورودی خونه تکیه داده
دوباره جمله دیشبش توی ذهنم اکو شد..
دوست دارم فسقلی!!
210 لایک
#Season_two
#part_232
_سلام عزیزم
صبحتون بخیر
_صبحت بخیر قشنگم
سمتش رفتم
خجالتم ندید دیگه.. این چیه دستتون؟
اهی کشبد
_بعضی از وسایل بچگیای نامجون و جونگکوک... اینارو پیش خودم نگه داشته بودم الان میخوام بزارم توی انبار.. چه زود گذشت.
متعجب نگاهم رو به جعبه دوختم
چه جالب.. اجازه بدین من کمکتون کنم
_دستت در.د نکنه خودم میتونم سنگین نیستن.
تو برو توی اشپزخونه بابات داره صبحانه میخوره
مطمئنید میتونین؟
_اره عزیزم برو
باشه ای گفتم و سمت اشپزخونه رفتم
دیدم بابام و تهیونگ روی میز نشستنو دارن صبحانه میخورن
سلامی گفتم و رفتم روی صندلی روبرویی بابا نشستم
_ سلام صبحت بخیر بابا
صبح شماهم بخیر بابا
بابا با عشق بهم زل زد.. اینو از برق چشماش میدیدم.
انگار خیلی مشتاق بود بابارو از زبونم بشنوه
بدون معطلی شروع کردم به لقمه گرفتن
وسط صبحانه کلی با بابام به تهیونگ و دلقک بازیاش خندیدیم
جونگکوک هم به جمعمون پیوست.
بعد صبحانه بابا گفت میره بیرون چون کلی کار داره..
البته.. نمیدونم چرا اینقدر استرس داشت؟!
چمیدونم
حتما دیرش شده..
فقط منو جونگکوک مونده بودیم
چون حوصله شستن ظرفارو نداشتم سلین نبود همرو ریختم توی ماشین ظرف شویی و روشنش کردم
از اشپزخونه زدم بیرون.
جونگکوک گوشیش توی دستشه و به در ورودی خونه تکیه داده
دوباره جمله دیشبش توی ذهنم اکو شد..
دوست دارم فسقلی!!
210 لایک
- ۱۸.۴k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط