#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_234


«ویو جونگکوک»

از پشت هیـ.کل ریزه میزه و لطیفش رو زیر نظر گرفتم
اخه کوچولو با این قد کوچیکو مچ دست یه سانتیت این همه زبون رو از کجات بیرون میاری؟
لبخندی به اون زبون و کنجکاوی زیادش زدم.
بازیگر خوبی بودم
چرا بهش حقیقت رو نگفتم؟
چرا بهش نگفتم که اره یادم میاد دیشب بهت چی گفتم؟

برای خودمم سوال بود.
واقعا دلیل اینکه بهش اون جمله رو گفتم چی بود؟
چرا این دختر حتی راه رفتنشم واسم عزیز بود؟
نکنه ابراز علاقه دیشبم خواسته قلبیم بوده!؟
مسخرست
حتی فکر کردن بهش مسخرست..
اگه نمیخوامش.. چرا همش سمتش کشیده میشم؟ چرا لـ..باش آشوب به اون بزرگی رو بین قلبو مغزم درست میکنه که نمیفهمم رو زمینم یا هوا؟
چشماش.. وای چشماش..
دریا؟ نه.. قرص ماه با رنگ آبی دریا یکی شده و برقش توی چشمای این دختره.. لعنت به این حس..  فسقلی
دستی به شقیقه ام کشیدم.. و ذهنمو از این فکر ها دور کردم.
ولی نگاهم رو نتونستم کنترل کنم..
دوباره داشت با نامجون دعوا میکرد
گاهی فکر میکنم این دوتا پدر کشـ..تگی چیزی باهم دیگه دارن
تک خنده ای کردم و دوباره به صفحه گوشی خیره شدم.. لعـ نت به این فلیکس که معلوم نیست کاراشو چجوری انجام میده؟
همینکه خواستم روشنش کنم شروع کرد به زنگ خوردن

شماره ناشناس بود.. آشنا هم نبود.
جواب دادم

+بله؟

210 لایک
دیدگاه ها (۶)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_235صدای دختر خیلی اشنایی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_236_داری خندمو در میاری....

#Gentlemans_husband#Season_two#part_233بهتر بود ازش میپرسیدم...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_232_سلام عزیزم صبحتون بخ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_208و بازهم همون حس لعـ ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط