p
ᴇᴛᴇʀɴɪᴛʏ p¹
هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد از دستش بده..اما حالا..اون رفته بود. جیسونگ برا همیشه رفته بود،احساسی که مینهو دلش نمیخواست حسش کنه..الان داشت باهاش زندگی میکرد. حس نبود جیسونگ..!
زندگی مینهو به سه قسمت تقسیم شده بود..قبل جیسونگ،همراهش و بعد رفتنش..
قبل جیسونگ؟ حتی یادشم نمیومد. اما تک تک خاطرات همراه جیسونگ رو یادش بود انگار رو قلبش هک کرده بودن..رفتنش، دردناک بود..جیسونگ به مینهو قول داده بود هیچ وقت در هر شرایطی هم باشه مینهو رو ترک نمیکنه..اما توی ی شب سرد مینهو..!جیسونگ رو از دست داد..بدن سردشو بغل کرده بود و با تموم وجودش گریه میکرد حتی فک کردن بهش هم باعث میشد مینهو حالش بد بشه..ولی چیکار میتونست بکنه؟ جیسونگ قبل اینکه بره ازش خواسته بود زنده بمونه..ولی این ناعادلانه بود!
"نامه ی به زندگیم~
متاسفم که ترکت میکنم..میدونم معذرت خواهی چیزیو درست نمیکنه ولی خب باید برم بهترین کار همینه..ازت میخوام اگه واقعا دوسم داری بجای منم زندگی کنی
سنجاب کوچولوت"
هنوزم اون کاغذ کاهی کوچیک رو نگه داشته بود..از وقتی جیسونگ رفته بود دیگه چیزیو حس نمیکرد. دوستاش اوایل بهش دلداری میدادن..ولی کم کم دیگه کسی نزدیکش نمیشد حتی بهترین دوستاش هم به مرور زمان ترکش کردن
مینهو..دیگه زندگی نمیکرد!فقط نفس میکشید
هر روز سر مزار جیسونگ میرفت و ساعت ها باهاش حرف میزد و گریه میکرد.~میدونم هنوزم پیشمی..میدونم که از دور مراقبمی..ولی چرا؟ میدونی چقدر سخته؟
یکی از روز ها وقتی داشت به جیسونگش حرف میزد پسر بچه ی کوچولویی بدون اینکه متوجهش بشه..ی شاخه رز سفید گذاشت سر قبرش.
• • ₪ • • اگه میخوای اصکی بری منبع بزن• • ₪ • •
#استری_کیدز #بنگ_چان #لینو #هان_جیسونگ #فلیکس #هیونجین #سونگمین #جونگین #چانگبین
هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد از دستش بده..اما حالا..اون رفته بود. جیسونگ برا همیشه رفته بود،احساسی که مینهو دلش نمیخواست حسش کنه..الان داشت باهاش زندگی میکرد. حس نبود جیسونگ..!
زندگی مینهو به سه قسمت تقسیم شده بود..قبل جیسونگ،همراهش و بعد رفتنش..
قبل جیسونگ؟ حتی یادشم نمیومد. اما تک تک خاطرات همراه جیسونگ رو یادش بود انگار رو قلبش هک کرده بودن..رفتنش، دردناک بود..جیسونگ به مینهو قول داده بود هیچ وقت در هر شرایطی هم باشه مینهو رو ترک نمیکنه..اما توی ی شب سرد مینهو..!جیسونگ رو از دست داد..بدن سردشو بغل کرده بود و با تموم وجودش گریه میکرد حتی فک کردن بهش هم باعث میشد مینهو حالش بد بشه..ولی چیکار میتونست بکنه؟ جیسونگ قبل اینکه بره ازش خواسته بود زنده بمونه..ولی این ناعادلانه بود!
"نامه ی به زندگیم~
متاسفم که ترکت میکنم..میدونم معذرت خواهی چیزیو درست نمیکنه ولی خب باید برم بهترین کار همینه..ازت میخوام اگه واقعا دوسم داری بجای منم زندگی کنی
سنجاب کوچولوت"
هنوزم اون کاغذ کاهی کوچیک رو نگه داشته بود..از وقتی جیسونگ رفته بود دیگه چیزیو حس نمیکرد. دوستاش اوایل بهش دلداری میدادن..ولی کم کم دیگه کسی نزدیکش نمیشد حتی بهترین دوستاش هم به مرور زمان ترکش کردن
مینهو..دیگه زندگی نمیکرد!فقط نفس میکشید
هر روز سر مزار جیسونگ میرفت و ساعت ها باهاش حرف میزد و گریه میکرد.~میدونم هنوزم پیشمی..میدونم که از دور مراقبمی..ولی چرا؟ میدونی چقدر سخته؟
یکی از روز ها وقتی داشت به جیسونگش حرف میزد پسر بچه ی کوچولویی بدون اینکه متوجهش بشه..ی شاخه رز سفید گذاشت سر قبرش.
• • ₪ • • اگه میخوای اصکی بری منبع بزن• • ₪ • •
#استری_کیدز #بنگ_چان #لینو #هان_جیسونگ #فلیکس #هیونجین #سونگمین #جونگین #چانگبین
- ۳۱.۰k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط