p
ᴇᴛᴇʀɴɪᴛʏ p²
-عمو..
قطرات اشکی که از چشمش میومد رو پاک کرد و بهش نگا کرد ی پسربچه دید که صورتش دقیقا شبیه جیسونگ بود
-عمو..خیلی دوسش داشتی؟
~اره..
-مطمئنم عمو هم تو رو خیلی دوست داشت..
~تو کی هستی؟
-من اینجا گل میفروشم..میدیدم که هر روز میای دیدنش.ی لبخند ریزی زد..شیرین بود دقیقا مثل جیسونگ
~چند سالته؟
-۶ عمو..۶ سالمه
~مامان و بابات کجان؟
-ندارم.
بلند شدم..میخواستم برم
-عمو؟میشه منم باهات بیام؟
با اینکه زیاد راضی نبودم..ولی اون اولین نفری بود که منو یاد جیسونگ میانداخت و اولین نفری بود که میتونستم صداقت رو از حرفاش متوجه بشم..دستمو سمتش دراز کردم پرید و دستمو گرفت
~درسته جیسونگا..سال ها میگذره..مینسونگ الان ۱۲ سالشه..هنوزم نتونستم فراموشت کنم و هیچ وقت هم نمیکنم..اسمش رو گذاشتم مینسونگ..ترکیب اسم خودمون،هروقت که صداش میکنم یاد روزای خوب مون میوفتم:)
-بابا من اومدم بریم؟
~اوهوم
-۱۰ سال بعد..مینهو هم رفت،دیگه نمیتونست دوری جیسونگ رو تحمل کنه..قلبش دیگه نزد
مینسونگ دقیقا مثل مینهو هر روز میرف سر قبر باباهاش و روزش رو براشون تعریف میکرد..
-ازتون ممنونم که زندگیمو نجات دادین..همیشه به یادتون میمونم:)
دسته رز سفید رو گذاشت رو قبرشون و از اونجا دور شد. مینهو و جیسونگ، درسته نتونستن سال های زیادی با هم زندگی کنن ولی به ی نفر زندگی بخشیده بودن:)
ـend
*میدونم زیاد خوب نشده..
• • ₪ • • اگه میخوای اصکی بری منبع بزن• • ₪ • •
#استری_کیدز #بنگ_چان #لینو #هان_جیسونگ #فلیکس #هیونجین #سونگمین #جونگین #چانگبین
-عمو..
قطرات اشکی که از چشمش میومد رو پاک کرد و بهش نگا کرد ی پسربچه دید که صورتش دقیقا شبیه جیسونگ بود
-عمو..خیلی دوسش داشتی؟
~اره..
-مطمئنم عمو هم تو رو خیلی دوست داشت..
~تو کی هستی؟
-من اینجا گل میفروشم..میدیدم که هر روز میای دیدنش.ی لبخند ریزی زد..شیرین بود دقیقا مثل جیسونگ
~چند سالته؟
-۶ عمو..۶ سالمه
~مامان و بابات کجان؟
-ندارم.
بلند شدم..میخواستم برم
-عمو؟میشه منم باهات بیام؟
با اینکه زیاد راضی نبودم..ولی اون اولین نفری بود که منو یاد جیسونگ میانداخت و اولین نفری بود که میتونستم صداقت رو از حرفاش متوجه بشم..دستمو سمتش دراز کردم پرید و دستمو گرفت
~درسته جیسونگا..سال ها میگذره..مینسونگ الان ۱۲ سالشه..هنوزم نتونستم فراموشت کنم و هیچ وقت هم نمیکنم..اسمش رو گذاشتم مینسونگ..ترکیب اسم خودمون،هروقت که صداش میکنم یاد روزای خوب مون میوفتم:)
-بابا من اومدم بریم؟
~اوهوم
-۱۰ سال بعد..مینهو هم رفت،دیگه نمیتونست دوری جیسونگ رو تحمل کنه..قلبش دیگه نزد
مینسونگ دقیقا مثل مینهو هر روز میرف سر قبر باباهاش و روزش رو براشون تعریف میکرد..
-ازتون ممنونم که زندگیمو نجات دادین..همیشه به یادتون میمونم:)
دسته رز سفید رو گذاشت رو قبرشون و از اونجا دور شد. مینهو و جیسونگ، درسته نتونستن سال های زیادی با هم زندگی کنن ولی به ی نفر زندگی بخشیده بودن:)
ـend
*میدونم زیاد خوب نشده..
• • ₪ • • اگه میخوای اصکی بری منبع بزن• • ₪ • •
#استری_کیدز #بنگ_چان #لینو #هان_جیسونگ #فلیکس #هیونجین #سونگمین #جونگین #چانگبین
- ۲۹.۷k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط