Wounded butterfly
🦋 Wounded butterfly 🦋
part 6
پایان فلک بک :
درسته اون کسی که اونجا بود لانا بود . کسی که یونگی عاشقش شده بود . ولی وقتی کسی قراره ریاست یه باند بزرگ مافیایی رو بر عهده بگیره نباید عاشق بشه و حتی کوچیک ترین احساسات براش حکم مرگ رو داره .
ویو یانگ هی :
وقتی وارد کاخ شدیم با چیزی که دیدم مو به تنم سیخ شد . خنده ای که به لبم داشتم محو شد . درسته اون پدرم بود که داشت برادرم رو شکنجه میکرد . ولی یه سوال اون دختره که اون گوشه نشسته و دست و پاش بستس کیه ؟ خواستم حرفی بزنم که چی شده که مادرم زودتر از من پرسید .
ویو نویسنده:
ایزول : جانگ هی اینجا چه خبره ؟ اون دختر کیه؟ یونگی چرا به این وضع افتاده ؟ همه رو توضیح بده. (با داد و عصبانیت)
جانگ هی که حالا تمام برنامه هاش بهم ریخته بود و سادیسمش به طرز وحشتناکی بالا زده بود شلاقی که تو دستش بود رو پرت کرد جلوی ایزول و با چاقو به سمت ایزول امد . چشماش به رنگ خونی که روی چاقو بود درامده بود . ایزول کمی به عقب رفت که خورد به در کاخ . جانگ هی با حالت تحدید وار به قفسه سینه ایزول زد که باعث شد کمی خون از قفسه سینه ایزول جاری شه .
جانگ هی : میخواستم بعد از اینکه کار اون پسر بی عرضه تو تموم کردم بیام ازت بپرسم . فکر کردی من اونشب نشنیدم بین مادر و پسر چی گفته شد ؟ پسرت عاشق شده بعد تو خیلی ریلکس داری راست راست تو عمارت من ملک من با دخترم میچرخی؟ (از بعد عمارت من صداش بالاتر رفت و تبدیل شد به عربده). خیلی خوبی مین ایزول .
........ادامه دارد 💜🩷❤️🤍
سلام سلام من امدم دوباره و پارت گذاشتم و تنها چیزی که میخوام حمایته ❤️ همین باییی 💜🩷❤️🤍
part 6
پایان فلک بک :
درسته اون کسی که اونجا بود لانا بود . کسی که یونگی عاشقش شده بود . ولی وقتی کسی قراره ریاست یه باند بزرگ مافیایی رو بر عهده بگیره نباید عاشق بشه و حتی کوچیک ترین احساسات براش حکم مرگ رو داره .
ویو یانگ هی :
وقتی وارد کاخ شدیم با چیزی که دیدم مو به تنم سیخ شد . خنده ای که به لبم داشتم محو شد . درسته اون پدرم بود که داشت برادرم رو شکنجه میکرد . ولی یه سوال اون دختره که اون گوشه نشسته و دست و پاش بستس کیه ؟ خواستم حرفی بزنم که چی شده که مادرم زودتر از من پرسید .
ویو نویسنده:
ایزول : جانگ هی اینجا چه خبره ؟ اون دختر کیه؟ یونگی چرا به این وضع افتاده ؟ همه رو توضیح بده. (با داد و عصبانیت)
جانگ هی که حالا تمام برنامه هاش بهم ریخته بود و سادیسمش به طرز وحشتناکی بالا زده بود شلاقی که تو دستش بود رو پرت کرد جلوی ایزول و با چاقو به سمت ایزول امد . چشماش به رنگ خونی که روی چاقو بود درامده بود . ایزول کمی به عقب رفت که خورد به در کاخ . جانگ هی با حالت تحدید وار به قفسه سینه ایزول زد که باعث شد کمی خون از قفسه سینه ایزول جاری شه .
جانگ هی : میخواستم بعد از اینکه کار اون پسر بی عرضه تو تموم کردم بیام ازت بپرسم . فکر کردی من اونشب نشنیدم بین مادر و پسر چی گفته شد ؟ پسرت عاشق شده بعد تو خیلی ریلکس داری راست راست تو عمارت من ملک من با دخترم میچرخی؟ (از بعد عمارت من صداش بالاتر رفت و تبدیل شد به عربده). خیلی خوبی مین ایزول .
........ادامه دارد 💜🩷❤️🤍
سلام سلام من امدم دوباره و پارت گذاشتم و تنها چیزی که میخوام حمایته ❤️ همین باییی 💜🩷❤️🤍
- ۱.۷k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط