Wounded butterfly
🦋 Wounded butterfly 🦋
part 7
بعد پدرم با حرص سمت برادرم رفت و خواست با یه تیر تو مغزش (جرعت داره ادمین جرش میده🤣) کارشو تموم کنه که دختره گفت: خواهش میکنم پدر جان خواهش میکنم ازت کاری به یونگی نداشته باش ......... تقصیر منه ............... منو بکش منننن😭😭😭
یونگی : لاناااااااااااا نهههههههههه ....... تو جرعت نداری منو تنها بزاری 😭😭😭
جانگ هی : با کمال میل بانوی زیبا
یونگی : نهههههههههه
و صدای تیر کل کاخ رو لرزوند اما کسی که تیر خورد لانا نبود اون...................مین ایزول بود .
ویو ایزول : دیدم جانگ هی داره میره سمت یونگی میخواستم برم سمتش که صدای دختره در امد.
لانا : خواهش میکنم پدر جان خواهش میکنم ازت کاری به یونگی نداشته باش...........تقصیر منه.............منو بکش مننننن😭😭😭
یونگی : لاناااااااااااا نهههههههههه........... تو جرعت نداری منو تنها بزاری😭😭😭
که دیدم جانگ هی گفت با کمال میل بانو
هه مرده چی فکر کرده؟ فکر کرده میزارم دختره بی گناه اینجا جون بده رفتم دختره رو هل دادم و خودم تیر خوردم
پایان ویو ایزول
یانگ هی که انگار به خودش تیر خورده نفسش گرفت و جوری به سمت نامادریش دوید که زمین زیر پاش به لرزه درآمد.
جانگ هی : خاب خاب خاب ، کجا بودیم ؟........ اهاااا یادم آمد میخواستم عشق یونگی رو بکشم حس مادرانه مادرش رو سر یه دختر غریبه گل کرد و نزاشت کارمو انجام بدم............. خب الان چیکار کنم یونگی ؟ تو بگو .....اگه..... اون دختره ..... میمرد.... الان تو هم به ریاست باند میرسیدی هم مادرت نمی مرد . البته تقصیر خود مادرته بیش از حد دل پاک و مهربونه که اخر سر کار داد دستش .
می خواست با اون اسلحه یونگی هم بکشه که ....
یانگ هی : بابا.... خواهش میکنم.....هق هق ....... داداشو نکش ..هق هق ..... اگه داداشو بکشی ......هق هق..... منم خودمو می کشم😭😭😭😭😭😭
جانگ هی: د اخه بچه کوچولو اون برادر ناتنیته . البته تو از این چیزا هیچی نمیفهمی .
یونگی که حالش با حال یک مرده فرقی نداشت گفت : پدر جان........ خواهش ...میکنم .... بزار برای اخرین بار با مادرو خواهرم خدا حافظی کنم بعد طوری از زندگیتون محو میشم که انگار از اول وجود نداشتم .
جانگ هی که به خاطر بابا گفتن یانگ هی کمی اروم شده بود (تاکید میکنم کمی وگرنه هنوز وحشی بود🤣) باشه ای از زیر دندوناش غرید و کنار رفت .
ادامه دارد...........
تورو خدا روح نباشید اگه می خونین لایک کنید که بفهمم میخونین 😢
part 7
بعد پدرم با حرص سمت برادرم رفت و خواست با یه تیر تو مغزش (جرعت داره ادمین جرش میده🤣) کارشو تموم کنه که دختره گفت: خواهش میکنم پدر جان خواهش میکنم ازت کاری به یونگی نداشته باش ......... تقصیر منه ............... منو بکش منننن😭😭😭
یونگی : لاناااااااااااا نهههههههههه ....... تو جرعت نداری منو تنها بزاری 😭😭😭
جانگ هی : با کمال میل بانوی زیبا
یونگی : نهههههههههه
و صدای تیر کل کاخ رو لرزوند اما کسی که تیر خورد لانا نبود اون...................مین ایزول بود .
ویو ایزول : دیدم جانگ هی داره میره سمت یونگی میخواستم برم سمتش که صدای دختره در امد.
لانا : خواهش میکنم پدر جان خواهش میکنم ازت کاری به یونگی نداشته باش...........تقصیر منه.............منو بکش مننننن😭😭😭
یونگی : لاناااااااااااا نهههههههههه........... تو جرعت نداری منو تنها بزاری😭😭😭
که دیدم جانگ هی گفت با کمال میل بانو
هه مرده چی فکر کرده؟ فکر کرده میزارم دختره بی گناه اینجا جون بده رفتم دختره رو هل دادم و خودم تیر خوردم
پایان ویو ایزول
یانگ هی که انگار به خودش تیر خورده نفسش گرفت و جوری به سمت نامادریش دوید که زمین زیر پاش به لرزه درآمد.
جانگ هی : خاب خاب خاب ، کجا بودیم ؟........ اهاااا یادم آمد میخواستم عشق یونگی رو بکشم حس مادرانه مادرش رو سر یه دختر غریبه گل کرد و نزاشت کارمو انجام بدم............. خب الان چیکار کنم یونگی ؟ تو بگو .....اگه..... اون دختره ..... میمرد.... الان تو هم به ریاست باند میرسیدی هم مادرت نمی مرد . البته تقصیر خود مادرته بیش از حد دل پاک و مهربونه که اخر سر کار داد دستش .
می خواست با اون اسلحه یونگی هم بکشه که ....
یانگ هی : بابا.... خواهش میکنم.....هق هق ....... داداشو نکش ..هق هق ..... اگه داداشو بکشی ......هق هق..... منم خودمو می کشم😭😭😭😭😭😭
جانگ هی: د اخه بچه کوچولو اون برادر ناتنیته . البته تو از این چیزا هیچی نمیفهمی .
یونگی که حالش با حال یک مرده فرقی نداشت گفت : پدر جان........ خواهش ...میکنم .... بزار برای اخرین بار با مادرو خواهرم خدا حافظی کنم بعد طوری از زندگیتون محو میشم که انگار از اول وجود نداشتم .
جانگ هی که به خاطر بابا گفتن یانگ هی کمی اروم شده بود (تاکید میکنم کمی وگرنه هنوز وحشی بود🤣) باشه ای از زیر دندوناش غرید و کنار رفت .
ادامه دارد...........
تورو خدا روح نباشید اگه می خونین لایک کنید که بفهمم میخونین 😢
- ۴.۵k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط