برای تویی که فکر میکنم بهش نیاز داری

{ برای تویی که فکر میکنم بهش نیاز داری }
" دَستت را به سمت پاک سیگارت میبری ، به هنگامی که ابر های اسمان امشب ، تنها متشکل از دود سینه‌های تو‌است.. فندک میزنم و سیگارکِ میان دو انگشتت که عطر بدِ توتون را گرفته‌است روشن میکنم ؛ دیگر چه کنم؟ به تو از نزدیک نگاه میکنم که چقدر از من دوری ، اگر به تو نزدیک بودم هم ، کاری از دستم برنمی‌آمد ، تنها ترسم این است که بیدار شَوَمو با کلماتی که جملهء شومی را متشکل میشوند صدای شکستن خرده شیشه های قلبم را بشنَوم ؛
لحظه‌ای دست از دود کردن آن سیگارک دست برمیداری ؟ از این ارتفاع ، به اسمان نگاه کن ، از زمین دور شده‌ایم اما اسمان با وجود تکه ابرهاَیَش درخشان است ، غمِ قَلبَت باز هم ماه را فراری داده‌است اما این ستاره‌ها هستند که میدرخشند ؛ میدانی ، غم مانند مردابی در اعماق جنگل میماند که به هنگام گشت و گزار تو را در خود کشیده‌ست ، ؛ هرچه بیشتر در‌آن بمانی ، بیشتر غرق میشوی.. در میان زیبا ترین لحظات تورا مانند مادری در آغوش کشیده ‌است ، اما عَجلی بیش نیست که زودتر از زمانش هَوَس خوش گذرانی کرده است ؛ به خودَت بیا.. این روز ها نه تمامی دارَندو نه قرار است بلایی سر تو آیَد که خلاص شوی ، من نمیتوانم اما تو..
خودَت را از این منجلاب بیرون کِش.. میدانم از قهرمان قصه ها بودن خسته شده‌ای اما ، اینبار قهرمان قصه‌ات شو.. کمی لبخَند بزن ، قدم بزن و بر روی تاپ‌های پارک بنشینو آنجا سیگارت را روشن کن ، شاید ، اینگونه زندگی زیبا تر باشد.. شاید !) "
دیدگاه ها (۴)

و اگر امشب حقیقتا من به مرگ پیوستم و پُست اورا به عهده گرفتم...

در دریاچه کوچکِ نه چندان زیبا ، به رقص خود ادامه میداد ، اب ...

اسمان مانند صفحه نقاشی در دفتری باز شده بودو ستاره ها از همی...

میخواهم غرق شوم ، اما نه در چشمان کسی ؛اقیانوس به من نگاه می...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط