ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر دیدم داره همینجوری گریه میکنه پشت سرش وایستاده بودم که پاشد برگشت راه افتاد که خورد به سینم یه اخ کوچیکی گفت سرشو آورد بالا
ویو لونا :سرم خورد به یچیز سفت سرم آوردم بالا یه خیلی خوشگل دیدم بود همینجوری داشتم نگاش یهو به خودم اومدم وای چقدر هول شدم تیهونگ تو این وقت شب اینجا چیکار میکنی بیا برسونمت خونتون پشتشو کرد که بره گفتم من خونه ای ندارم بعدش گفت چی چرا بعد براش همه ماجرا را تعریف کردم
بعد تیهونگ یهم گفت میتونی بیای خونه من بمونی من با چشمای ترسیده بهش نگاه کردم مقابل بهم گفت نترس کاریت ندارم تو میتونی تو خونه من هم بخوابی هم اونجا برای من کار کنی قبول تا هر چقدر که خواستی
ویو لونا :یکم به حرفش فکر کردم منکه جایی ندارم برم که بعد بنظر پسر خوبی میاد منم گفتم باشه قبوله تیهونگ بلند شد گفت باشه بس بیا بریم
ویو توی ماشین تا خونه سکوتی بینمون بر قرار بود هیچی نگفتیم بعد نیم ساعت تیهونگ گفت رسیدیم از ماشین پیاده شدم با یه عمارت بزرگ روبه رو شدم دهنم وا مونده بود مگه شغل این چی ازش بپرسم نه بابا مگه فضولم تیهونگ نمیخوای راه بیوفتیم چرا اومدم پشت سرش رفتم وارد یه عمارت خیلی بزرگ قشنگ شدیم بعد یه زن پیر مسن اومد پیشمون تیهونگ بهش گف راهنماییش کن ازین ببعد اینجا کار میکنه بعدش تیهونگ رفت زن بهم گفت سلام دخترم منو میتونی اجوما صدا کنی گفتم بله نم لونا ام بعد گفت دنبالم بیا رسیدم به یه اتاق گفت اینجا میخوابی استراحت میکنی تا فردا ام کارت داشتم صدات میکنم وارد اتاق شدم یه اتاق معمولی بود ولی خوب بود انقدر خسته بودم که حتا حموم هم نرفتم کولم در آوردم خودمو رو تخت ولو کردم به خواب رفتم
ویو لونا :سرم خورد به یچیز سفت سرم آوردم بالا یه خیلی خوشگل دیدم بود همینجوری داشتم نگاش یهو به خودم اومدم وای چقدر هول شدم تیهونگ تو این وقت شب اینجا چیکار میکنی بیا برسونمت خونتون پشتشو کرد که بره گفتم من خونه ای ندارم بعدش گفت چی چرا بعد براش همه ماجرا را تعریف کردم
بعد تیهونگ یهم گفت میتونی بیای خونه من بمونی من با چشمای ترسیده بهش نگاه کردم مقابل بهم گفت نترس کاریت ندارم تو میتونی تو خونه من هم بخوابی هم اونجا برای من کار کنی قبول تا هر چقدر که خواستی
ویو لونا :یکم به حرفش فکر کردم منکه جایی ندارم برم که بعد بنظر پسر خوبی میاد منم گفتم باشه قبوله تیهونگ بلند شد گفت باشه بس بیا بریم
ویو توی ماشین تا خونه سکوتی بینمون بر قرار بود هیچی نگفتیم بعد نیم ساعت تیهونگ گفت رسیدیم از ماشین پیاده شدم با یه عمارت بزرگ روبه رو شدم دهنم وا مونده بود مگه شغل این چی ازش بپرسم نه بابا مگه فضولم تیهونگ نمیخوای راه بیوفتیم چرا اومدم پشت سرش رفتم وارد یه عمارت خیلی بزرگ قشنگ شدیم بعد یه زن پیر مسن اومد پیشمون تیهونگ بهش گف راهنماییش کن ازین ببعد اینجا کار میکنه بعدش تیهونگ رفت زن بهم گفت سلام دخترم منو میتونی اجوما صدا کنی گفتم بله نم لونا ام بعد گفت دنبالم بیا رسیدم به یه اتاق گفت اینجا میخوابی استراحت میکنی تا فردا ام کارت داشتم صدات میکنم وارد اتاق شدم یه اتاق معمولی بود ولی خوب بود انقدر خسته بودم که حتا حموم هم نرفتم کولم در آوردم خودمو رو تخت ولو کردم به خواب رفتم
- ۶.۱k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط