خودم

خودم

نشسته ام دو سه روزیست درعزای خودم
امان اشک بریده زِ گریه های خودم

و یاد بی کسیم که شریک بغضم شد
عجیب تنگ شده حالا دلم برای خودم

و خیره ام به غروبی که دل به آن سو شد
رسیده ام به افق تا به انتهای خودم

به کوه درد خودم را هوار میکردم
و انعکاس درد منو های های خودم

کسی که غصه تنهاییم نخواهد خورد
غم خودم بخورم خود خودم فدای خودم

خیال یار قدیمی کنار من تا صبح
وسرد چای خیالش کنار چای خودم

احمد صحرایی کاش
دیدگاه ها (۰)

🌱یک جوهر روشن است جان من و توآگه نشود کس ز نهان من و توای دو...

مبتلا به دردی هستم که هیچ واژه‌ای توان توصیفش را ندارد، دردی...

دلت را خانه ما كن ، مصفا كردنش با من . به ما درد دل افشا كن ...

آلبر کامو در افسانه سیزیف جمله‌ی وحشتناکی دارد که می‌گوید: ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط