مبتلا به دردی هستم که هیچ واژه‌ای توان توصیفش را ندارد، دردی که در عمق جانم ریشه دوانده و لحظه‌ای رهایم نمی‌کند.
شب‌ها در گوشه‌ای از تنهایی‌ام زانو می‌زنم، اما این درد حتی با اشک هم سبک نمی‌شود.
گویی در رگ‌هایم جاری است، در نفس‌هایم نفس می‌کشد و در ضربان قلبم می‌تپد.
هر بار که لبخند می‌زنم، پشت آن هزار بغض نشکسته پنهان است.
دردی که هیچکس نمی‌بیند، اما تمام وجودم را تسخیر کرده است.
مانند سایه‌ای که هر جا می‌روم همراهم می‌آید، بی‌رحم و پایان‌ناپذیر.
هر شب با امید خاموش شدنش چشم می‌بندم، اما با طلوع خورشید دوباره زنده می‌شود.
گاهی فکر می‌کنم شاید من و این درد یکی شده‌ایم، جدایی‌ناپذیر و ناگزیر.
شاید باید پذیرفت که بعضی دردها را نه زمان درمان می‌کند، نه دست‌های مهربان.
فقط باید با آن‌ها زیست، در آغوششان گرفت و در هیاهوی دنیا به سکوتشان گوش سپرد.

#درد_بی_پایان
#سکوت_فریاد_میشود
#بغض_نشکسته
#تنهایی_و_درد
#سایه‌های_غم
#مرهم_نیست
#نبض_درد
#زندگی_با_زخم‌ها
دیدگاه ها (۱۳)

مرزی فراتر از یک درد ، در تمام من درد می‌کندخواب‌هایم درد می...

دلتنگ كه شدى بيااينجا تا دلت بخواهددلم براى تو تنگ است...#اف...

🌱یک جوهر روشن است جان من و توآگه نشود کس ز نهان من و توای دو...

خودمنشسته ام دو سه روزیست درعزای خودمامان اشک بریده زِ گریه ...

میدانی درد دارد :))))قفسه ی سینه ام درد دارد دردی مشابه با ش...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط