رمان پادشاه زندگیم

پارت ۳۸

دیانا، با خوابی که دیدم از خواب بلند شدم زم زیر گریه زیر لب ارسلان صدا میزدم

ارسلان، با صدای گریه و با اینکه یکی داره اسممو زمزمه میکنه بیدار شدم نگاهی به درورم کردم دیدم دیانا داره گریه میکنه دیانا خوبی چیشده بیا بغلم

دیانا، سریع خزیدم تو بغلم کلمه به کلمه گفتم ارسلان،،هق هق،،

ارسلان، جانم چیشده بگو خواب بد دیدی اره❓️

دیانا، با گريه گفتم آره

ارسلان، قربونت برم من چی خواب دیدی

دیانا، خواب دیدم منو ازت جدا کردن و....... دیگه نتونستم ادامه بدم گریه کردم

ارسلان، هیش آروم باش آروم کوچولو من

دیانا، ارسلان اگه منو تو از هم دور باشیم من میمیرم

ارسلان، نمیزارم هیچ حدی تورو از پیشم ببره حالا آروم باش زندگی من

دیانا، گریه میکردم و هق میزدم

ارسلان، سرشو به سینم فشردم
دیدگاه ها (۳)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۹دیانا، بعد چند دقیقه با گریه خوابم...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۴۰دیانا، ارسلان ارسلان، جانم زندگیم ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۷دیانا، آروم گفتم منم ارسلان، خوب خ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۶دیانا، شوخی کردم زشته مردم میبیننا...

رمان لجبازی پارت: 28

پارت ۶انچه گذشت: کارام خیلی طول کشید وقتی امدم خونه دیدم که....

اینم پارت چهارده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط