رمان پادشاه زندگیم


پارت ۳۶

دیانا، شوخی کردم زشته مردم میبینن

ارسلان، دیگه با من شوخی نکن بعدشم چه اشکالی داره،یکم خنده،

دیانا، هیچی تو بغلش داشت خوابم میرد وقتی ماشین و روشن کرد منم خوابم برد

ارسلان، بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم خونه دیانا و نگاه کردم عرق در خواب بود این بچه همه جوری قشنگه و بامزس موقع غذا خوردن خوابیدن حسودی کردنش عصبی بودنش و قیافه حرصی بودنش خندم گرفت خرید هارو گذاشتم تو خونه بعد رفتم تو حیاط دیانا رو از تو ماشین بیارم مثل نوزاد گرفتمش تو بغلم دستاشو دور گردنم حلقه کرد

دیانا، وقتی بغلم کرد از خواب بیدار شدم دستمو دور گردنش حلقه کردم

ارسلان، ای خودا تو خوابم میفهمه بوسی روی بینیش زدم

دیانا، نمیخواستم لبخند بزنم ولی نشد

ارسلان، گذاشتمش رو تخت داشتم دستاشو از دور گردنم باز میکردم که

دیانا، بوسی روی لپش زدم دستمم دور کردنش بیشتر حلقه کردم

ارسلان، کوچولو من لباس عوض کنم میام

دیانا، چشم بسته اخم کردم

ارسلان، اخم شو نگاه کن
دیدگاه ها (۳)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۷دیانا، آروم گفتم منم ارسلان، خوب خ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۸دیانا، با خوابی که دیدم از خواب بل...

اردیامو میخوام اردیااااام💔💔💔💔💔😭😭😭🪦⚰️😭💔🥺💔🥺🥺😭😭🦇🦉 💔#به_امید_باز...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۵دیانا، داشتم باهاش حرف میزدم که گا...

رمان بغلی من پارت ۱۵رضا: ارسلان حرف نزن دیگه ارسلان: مرگ برو...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط