---

Chapter: 1

Rāz dar Rag-hā
Part 36


---

📍 ویو: الا

نفس عمیقی کشیدم. صداهای عمارت دور و مبهم بود؛ انگار همه خواب بودن به جز من.
درد پهلوم مثل یه یادآوری مداوم بود، اما باید حرکت می‌کردم — حتی با درد.

صدای قدم‌ها از راهرو اومد. کای برگشت، تو دستش یه کیسه پارچه‌ای داشت. نگاهم افتاد به یونیفورمِ پلیس که لوله شده بود داخلش؛ آستین‌ها، شلوار، نشان و کلاه. مثل یه نقاب آماده بود برای بازی.
کنارش چند تا وسایل هم بود: پچ تقلبی، پلاک، و یه ژیلت که انگار برای پوشوندنِ بندِ کمر خوب بود.

کای (مکث‌کنان): الا... اینا همه‌چیش هست. چطوری می‌خواین وارد شین؟

الا (سرد، کوتاه): اسم یه مامور، فرمانِ بازداشت جعلی، و اعتمادِ چند نفر. تو راهنمایی کن. سریع.

کای سرش رو تکون داد و چشم‌هاشو بست. فهمید که خطِ قرمز رد شده.
کای: باشه. اما اگه چیزی شد...

الا: چیزی نمیشه. برو لباس‌ها رو آماده کن.

بستشون رو برداشتم. یونیفورم رو مثل یه زره از تنم عبور دادم؛ حس کردم تبدیل می‌شم به شکلی که همه باهاش حرف می‌زنن. ژیلت رو روی بندِ کمرم کشیدم تا زخم رو کمتر معلوم کنه. پلاک رو روی سینه‌م نصب کردم. موهامو پشت گوش زدم، آرایش رو به حداقل زدم — فقط طوری که قانونی به نظر بیام.

وقتی کلاه رو گذاشتم و آینه رو نگاه کردم، اون چهره‌ی ترسیده و شکسته‌ای که صبح تو آینه بود، حالا یه چهره‌ی کنترل‌شده و بی‌رحم بود. نفس عمیقی کشیدم. نقشه باید دقیق اجرا می‌شد.

کای کلید ماشین رو داد. «آماده‌ای؟»
الا: آماده‌ام.

رانندگیِ کای سریع و بی‌صدا بود. تو خیابون‌ها رد می‌شدیم، من با پلاک جعلی و هویتی که سووجون از قبل تدارک دیده بود، تو ذهنم همه حرکات رو مرور می‌کردم: ورود با حکم بازداشت، درخواست ملاقاتِ فوری، نمایشِ اقتدار. باید کاری می‌کردم که نگهبان‌ها سؤالی نپرسن.

پشتِ درِ زندان، دیواره‌های بلند و چراغ‌های هشداردهنده چشمک‌زن بودند. نگهبان‌ها با ریش و ژاکت‌های سنگین جلوی در ایستاده بودن. نفس‌هام تند شد؛ دست‌هام یخ زده بود اما صورت رو سرد نگه داشتم.

الا (با لحنِ رسمی): من از واحد ویژه‌ام. دستورِ انتقال می‌آورم. اجازه بدید وارد شم.

نگهبان با شک نگاهم کرد، اما پلاک و برگه‌ها رو دید و تردیدش شکست. یکی دو تماس زد، تلفنش رو به گوشش گرفت، بعد در رو باز کرد. رفتیم داخل.

هر قدم نزدیک‌تر، تپش قلبم بیشتر می‌شد. ولی روی لبم هیچ چیزی نبود جز سردی. باید سووجون رو از اون لابه‌لای دیوارها بیرون می‌کشیدم؛ یا او فردا حکم می‌خورد و تا آخر عمر پشت میله‌ها می‌موند.

الا (در دل): سووجون... اگه هنوز زنده باشی، من می‌آم.
سووجون... اگه مرده باشی، قاتلت رو نابود می‌کنم.

درِ سلول‌ها جلویم باز شد. نور سرد، دیوارهای سیمانی، صدای زنگ و فریاد دوردست. کارتِ جعلی رو تحویل دادم، نگهبان‌ها چهره‌هامون رو ثبت کردن، من طبق حرف‌هاشون جلو رفتم — بی‌وقفه، بی‌لرزش.

پرده کشیده شد؛ درِ سلولِ موردنظر باز شد — و اون لحظه، تنم لرزید. تو تاریکیِ سلول، شکلِ آشنا و ناتوانی دیدم؛ اما آیا اون سووجون بود یا کسی دیگر؟ صدای بندِ آهنی وقتی باز شد، توی گوشم زنگ زد.
وقتِ تصمیم‌گیری رسیده بود.
دیدگاه ها (۰)

---📍 ویو: الاPart 37رفتم سمت یکی از مأمور‌ها و پرسیدم:الا: «...

---"صدای بی‌اجازه" قسمت بیست‌وهفتم – نگاه‌هاویو یونگیوایسا ...

---"صدای بی‌اجازه" قسمت بیست‌و‌ششم – ویو یونگیرفتیم سمت واح...

Chapter: 1Rāz dar Rag-hāPart 30📍 ویو: الارسیدیم عمارت.ماشین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط