Chapter: 1

Rāz dar Rag-hā
Part 30

📍 ویو: الا

رسیدیم عمارت.
ماشین هنوز کامل وایساد نکرده بود که سووجون در رو باز کرد و با یه نفس عمیق رفت سمت در ورودی.
چراغای عمارت روشن شدن، همون بوی همیشگی—ترکیب دود سیگار، چرم، و عطر سرد سووجون—همه‌جا پیچیده بود.

رفت نشست رو مبل وسط سالن و بی‌درنگ ولو شد،
دستاشو باز و بسته می‌کرد مثل بچه‌ای که وسط برف بازی می‌کنه.

سووجون (با خنده): واییی دلم برا خونم تنگ شده بود!

لبخند تلخی زدم، رفتم جلو و گفتم:
الا: عاممم، یام یام خب رئیس، می‌خواستم درباره...

سووجون (با خونسردی و یه نیم‌لبخند): تهونگ؟

ساکت شدم. فقط نگاش کردم.
دستش رو بالا آورد، اشاره کرد بشینم.

سووجون: بشین. درباره تهونگ خودم می‌خواستم باهات حرف بزنم.

نشستم روی مبل تکی، روبه‌روش.
اون سیگارشو روشن کرد، یه پک عمیق زد و گفت:

سووجون: ببین الا... من از همون اول می‌دونستم عاشق تهونگی. فقط به روت نیاوردم.
(نگاهش جدی شد) ولی الان دیگه وقتشه که به واقعیت برگردی.

الا (با تعجب): واقعیت؟ یعنی چی؟

سووجون: یعنی از این به بعد، احساست باید ابزار کارت باشه، نه مانعش.
(مکث کرد، بعد با صدای آروم اما سنگین گفت)
از اونجایی که می‌دونی خانواده‌ی تهونگ با ما دشمنی دارن... چون اون پدر پدر بزرگش، خواهر من، سوجین رو کشت...
من تصمیم گرفتم یه کاری کنیم که دیگه نتونن حتی نفس بکشن.

الا (سرد و آرام): چی‌کار؟

سووجون: می‌خوام تو... با تهونگ ازدواج کنی.

صدای تیک‌تاک ساعت تو سکوت خفه‌ی عمارت پیچید.
نفسم بند اومد، نگاش کردم.
اون با خونسردی خاکستر سیگارشو تکوند و گفت:

سووجون: اجباراً، الا. نه از روی عشق.
یه ازدواج موقتی برای انتقام...
برای خون سوجین.
دیدگاه ها (۰)

من عاشق این تولمممممم😭😭😭😭

Chapter: 1 Rāz dar Rag-hā Part 14---📍 ویو: الاسووجون: ببین...

Chapter: 1 Rāz dar Rag-hā Part 11---📍 ویو: الارسیدم عمارت....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط