چون منتهای طلب من محو گشتن است
هر موجه سراب شود راهبر مرا
صائب تبریزی
من که خواهم محو از عالم نشانِ خویش را
چون نشانِ تیر سازم استخوانِ خویش را
کاش وقتِ آمدن واقف ز رفتن می‌ شدم
تا چو نی در خاک می‌ بستم میانِ خویش را
صائب تبریزی
کجاست نیستی جاودان ، که بیزارم
از آن حیات که گردد به سال و ماه تمام
صائب تبریزی
چون زر قلب نداریم به خود امیدی
در شب تار جهان تا که خورد بازی ما؟
بود ما محض نمودست ، سرابیم سراب
جای رحم است بر آن کس که خورد بازی ما
صائب تبریزی
دیدگاه ها (۰)

ما از پل صراط همین جا گذشته ایم#صائب_تبریزی

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنمسیر نمی‌ شود نظر بس که لطیف...

آواز پر طمطراق/ تاج با شعر سعدی غوغایی به پا کرده که کل اروپ...

ما از امیدها همه یکجا گذشته ایماز آخرت بریده ز دنیا گذشته ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط