پرستار یعنی

پرستار یعنی
صداقت رخت جمع آورده از بازار
جماعت رفته از جمع شفیقان و نشسته جای او تکرار
کشیده برجهای آهنین قامت به افلاک و
خمیده قد سرو و آن پرستار شب گندم
شقایقها به گلدانها
کبوترها هراسان از پی فریاد وهم آلود خودروها
نشسته شاپرک در گوشه ای حیران
به دنبال دمی خلوت میان شمعدانیها و یاس کوچک ایوان
دیدگاه ها (۰)

بیا که در غم عشقت مشوشم بی‌توبیا ببین که در این غم چه ناخوشم...

تصویر قشنگی ستبرخورد موج با صخرهدر یک غروب زیبااما …تا اسیر ...

من از راهی دوربرای خواندنِ خواب های تو آمده‌ام،من از راهی دو...

کاش میشد عشق را آغاز کردبا هزاران گل یاس آن را ناز کردکاش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط