زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها

زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها

مستم از ساغر خون جگر آشامیها

بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامیها

بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها

دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت

ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامیها

نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامیها

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامیها

شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامیها...

#استادشهریارشیرین سخن

 
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

مبادا چند ساعت دیرتربه زندگی کردن فکر کنیباید تاخت، باید زد ...

مبادا چند ساعت دیرتربه زندگی کردن فکر کنیباید تاخت، باید زد ...

به یاد آور نگاهی را که از تو دور خاهد شدقدمهایی که با رفتن ن...

من اگر عشق بدادم نرسد میمیرمقفس سینه من تاریک استو دلم میگیر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط