خستهام خسته، برایم غزلی ناب بخوان!
غزلی ناب برای منِ بیخواب بخوان!
خستهام خسته، همین دردِ کمی نیست عزیز!
چارهی دردِ مرا غیرِ غزل... چیست عزیز!؟
نَفَسم سردتر از آخرِ پاییز شدهاست
صورتم زردتر از برگِ زمینریز شدهاست
شدهام نامهی ناخوانده که برگشت زدند
اُف بر آن نامهرسانها، چه کلاغند و بدند!
فال با قهوهی من... خنجرِ تاتار آمد
سینهای زخمتر از سینهی عطار آمد
تکّه تکّه شده آن هیچتر از هیچ، منم
در گلو مانده همان بُغضِ گلوپیچ، منم
منم آن جُرمِ نکرده که به دارش کردند
به تنش سنگ زدند و لَت و پارش کردند
زیرِ لبْ ذکرِ غزل گفتم و خاموش شدم
سر به زانو زده با خویش همآغوش شدم
خستهام خسته، شما خسته نباشی، گلِ من!
مثل یک غنچه که لب بسته نباشی، گل من!
من کم آوردهام و از تو نفس میخواهم
پا به ماهِ غزلم، از تو هوس میخواهم
گُم شده خاطرهام، خاطرهها را رو کن!
به سرِ ذوق بیا، شعرِ مرا جادو کن!
به شبِ شعرِ مزارم غزل از یاس بریز!
بِنِشین! حرف بزن! یک بغل احساس بریز!🦋🦋
ایستمه فراق دردون چوخالا منده علی رحمتلخ کیمین اولم گدم گالاسان حسرتینن😔🥺
غزلی ناب برای منِ بیخواب بخوان!
خستهام خسته، همین دردِ کمی نیست عزیز!
چارهی دردِ مرا غیرِ غزل... چیست عزیز!؟
نَفَسم سردتر از آخرِ پاییز شدهاست
صورتم زردتر از برگِ زمینریز شدهاست
شدهام نامهی ناخوانده که برگشت زدند
اُف بر آن نامهرسانها، چه کلاغند و بدند!
فال با قهوهی من... خنجرِ تاتار آمد
سینهای زخمتر از سینهی عطار آمد
تکّه تکّه شده آن هیچتر از هیچ، منم
در گلو مانده همان بُغضِ گلوپیچ، منم
منم آن جُرمِ نکرده که به دارش کردند
به تنش سنگ زدند و لَت و پارش کردند
زیرِ لبْ ذکرِ غزل گفتم و خاموش شدم
سر به زانو زده با خویش همآغوش شدم
خستهام خسته، شما خسته نباشی، گلِ من!
مثل یک غنچه که لب بسته نباشی، گل من!
من کم آوردهام و از تو نفس میخواهم
پا به ماهِ غزلم، از تو هوس میخواهم
گُم شده خاطرهام، خاطرهها را رو کن!
به سرِ ذوق بیا، شعرِ مرا جادو کن!
به شبِ شعرِ مزارم غزل از یاس بریز!
بِنِشین! حرف بزن! یک بغل احساس بریز!🦋🦋
ایستمه فراق دردون چوخالا منده علی رحمتلخ کیمین اولم گدم گالاسان حسرتینن😔🥺
- ۸۴۱
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط