معشوقه دشمن
معشوقه دشمن
P⁵
+بله... ببخشید
-بشینید
دوتا صندلی بود که یونوو و هیونا هر دوش رو اشغال کردن.هیونا یکی از پاهاشو روی یکی دیگر گذاشت و به صندلی تکیه داد.
+خب ما اومدیم برای...
-برگه هارو بهشون بدین
+[بله؟چه....آیششش.خو بزار حرفمو کامل بگم.اوکی فهمیدیم خیلی خفنی]
یکی از ادمای گنده ای که پشت سرش ایستاده بودن چندتا برگه با دست هیونا دادن.برگه هارو گرفت و شروع به خودن کرد
-تمام روزمهتو خوندم.شرایط خوبی برای اینجا کار کردن داری
این روزمه چیزایی بودن که حتی خود هیونا هم نمیدونست و فقط بهش گفته بودن خودت باش.تنها چیزی که میدونست این بود که اسمش رو عوض کردن.اسم جدیدش رو زیاد دوست نداشت.اسم جدیدش سوهی بود.لی سوهی
برگه هارو خوند.شرایط استخدام و قوانین و این چیزا بود.بعد اتمام خوندن برگه سرشو اوورد بالا.
-قبوله؟
مگه مهم بود؟معلومه که نه.مهم نفوذ هیونا توی اون باند بود.
+بله
-خب پس...
یه خودکار بهش داد
-باید امضا بشه
گرفت و همینجوری بداهه یه امضا ساخت با اسم سوهی.چند ثانیه به امضا زل زد که خوب یادش بمونه.شاید این امضای جدید به دردش خورد.بعد امضا برگه رو بهش پس داد.نگاهی به امضا انداخت و لبخند کمرنگ و راضیت مندی روی لبش اومد
-فردا ساعت 7 همینجا تو همین اتاق وعده.در ضمن.خودت تنها با وسایلت برای انتقال به خونه جدید
+[ایسگا گرفتییییییی از خوابم زدم بیام برگه امضا کنم برم؟]
+باشه پس..ما میریم
از روی صندلی ها بلند شدن و به طرف در رفتن که یکی یکی اون مردای گنده کنار میرفتن.بی شک هیونا تنها دختر توی اون اتاق بود.تا اومد دستگیرهی در رو به پایین بکشه صدای جونگکوک شنیده شد
-روز خوبی داشته باشی و فردا یادت نره
تو این چند دقیقه چند جمله بیشتر ازش نشنیده بود و همشون حتی همون جمله اخر سرد و جدی بودن.
+همچنین
وقتی از بار خارج شدن و یکم دور شدن هیونا یه داد بلند کشید
+مرتیکهههههه از خوابم زدم بیام برگه امضا کنمممم؟(بلند)
؛یاااا...اروم باش.فک کردی من تا دقیقه اخر خواب بودم؟
+فکر نکردم مطمئنم
فیک Under the moonlight رو منتظرم مدارس شروع بشه و من ایده برای ادامش به ذهنم برسه(سر کلاس یه نویسنده اس میشم نویسنده ها نمیدونن😅🫡)
این دفعه شرط داره:
۲۰ لایک
۱۵ کامنت
P⁵
+بله... ببخشید
-بشینید
دوتا صندلی بود که یونوو و هیونا هر دوش رو اشغال کردن.هیونا یکی از پاهاشو روی یکی دیگر گذاشت و به صندلی تکیه داد.
+خب ما اومدیم برای...
-برگه هارو بهشون بدین
+[بله؟چه....آیششش.خو بزار حرفمو کامل بگم.اوکی فهمیدیم خیلی خفنی]
یکی از ادمای گنده ای که پشت سرش ایستاده بودن چندتا برگه با دست هیونا دادن.برگه هارو گرفت و شروع به خودن کرد
-تمام روزمهتو خوندم.شرایط خوبی برای اینجا کار کردن داری
این روزمه چیزایی بودن که حتی خود هیونا هم نمیدونست و فقط بهش گفته بودن خودت باش.تنها چیزی که میدونست این بود که اسمش رو عوض کردن.اسم جدیدش رو زیاد دوست نداشت.اسم جدیدش سوهی بود.لی سوهی
برگه هارو خوند.شرایط استخدام و قوانین و این چیزا بود.بعد اتمام خوندن برگه سرشو اوورد بالا.
-قبوله؟
مگه مهم بود؟معلومه که نه.مهم نفوذ هیونا توی اون باند بود.
+بله
-خب پس...
یه خودکار بهش داد
-باید امضا بشه
گرفت و همینجوری بداهه یه امضا ساخت با اسم سوهی.چند ثانیه به امضا زل زد که خوب یادش بمونه.شاید این امضای جدید به دردش خورد.بعد امضا برگه رو بهش پس داد.نگاهی به امضا انداخت و لبخند کمرنگ و راضیت مندی روی لبش اومد
-فردا ساعت 7 همینجا تو همین اتاق وعده.در ضمن.خودت تنها با وسایلت برای انتقال به خونه جدید
+[ایسگا گرفتییییییی از خوابم زدم بیام برگه امضا کنم برم؟]
+باشه پس..ما میریم
از روی صندلی ها بلند شدن و به طرف در رفتن که یکی یکی اون مردای گنده کنار میرفتن.بی شک هیونا تنها دختر توی اون اتاق بود.تا اومد دستگیرهی در رو به پایین بکشه صدای جونگکوک شنیده شد
-روز خوبی داشته باشی و فردا یادت نره
تو این چند دقیقه چند جمله بیشتر ازش نشنیده بود و همشون حتی همون جمله اخر سرد و جدی بودن.
+همچنین
وقتی از بار خارج شدن و یکم دور شدن هیونا یه داد بلند کشید
+مرتیکهههههه از خوابم زدم بیام برگه امضا کنمممم؟(بلند)
؛یاااا...اروم باش.فک کردی من تا دقیقه اخر خواب بودم؟
+فکر نکردم مطمئنم
فیک Under the moonlight رو منتظرم مدارس شروع بشه و من ایده برای ادامش به ذهنم برسه(سر کلاس یه نویسنده اس میشم نویسنده ها نمیدونن😅🫡)
این دفعه شرط داره:
۲۰ لایک
۱۵ کامنت
- ۳.۶k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط