من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
چون قدح از دستِ مستان میخوری مستانه خور
چون قدم در خیلِ مردان میزنی مردانه باش
یا که طبلِ عاشقی و کوسِ معشوقی بزن
یا به رندی شهره شو یا در جمال ، افسانه باش
یا مسلمان باش یا کافر ، دورنگی تا به کی
یا مقیمِ کعبه شو یا ساکنِ بتخانه باش
یا که در ظاهر فروغی ذکرِ درویشی مکن
یا که در باطن مریدِ خسرو فرزانه باش
فروغی بسطامی
مرد این میدان نه ای همچون زنان در خانه باش
ور سوی میدان مردان میروی مردانه باش
گر مهی بیمار شو ، ور با خودی بیخویش گرد
ور به هوشی مست شو ، ور عاقلی دیوانه باش
چون جلال آزاد شو از دوست وز دشمن ببر
فارغ از نیک و بد هر خویش و هر بیگانه باش
جلال عضد
بادهٔ گل رنگ شو یا شیشهٔ بیرنگ باش
بوی خون میآید از نیرنگ ، بینیرنگ باش
چند در نیرنگ سازی روزگارت بگذرد ؟!
شبنم بیرنگ شو ، با خار و گل همرنگ باش
صائب تبریزی
طاعت و عشرت نگردد جمع با هم ای عزیز
گر مرید پیر راهی یکدل و یکرنگ باش
بابافغانی
تا توانی در ترازوی هوس بی سنگ باش
چون گل آزادگی بیزار از آب و رنگ باش
در گلستان جنون دستان رسوایی بزن
عقل گو خار سر دیوار نام و ننگ باش
فصیحی هروی
عشق خواهی ، خنده را بر لب کش و دلتنگ باش
آشتی کن با غم و با عافیت در جنگ باش
دشمن خود باش ، اما دوست شو با دیگران
بر سر یاران گل و بر شیشه خود سنگ باش
عشق خواهی ، بی شکستی کی شود کارت درست
در کف معشوق دل ، بر روی عاشق ، رنگ باش
باعث اندوه و شادی ، اختلاط مردم است
آشنا با کس مشو ، فارغ ز صلح و جنگ باش
قرب و بعد آرزو دارند هریک لذتی
در بیابان طلب ، گه گام و گه فرسنگ باش
قدسی مشهدی
زاهد توئی و فضائل کسب علوم
در پرده دلت طالب این دنیی شوم
هشدار که این دو جمع با هم نشوند
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم
مشتاق اصفهانی
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش
مرتضی قلیخان سلطان
اگر رفیقِ شفیقی ، درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
حضرت حافظ
هر چه هستی ، جان مولا ، مرد باش
گر قلندر نیستی ، شبگرد باش
محمدرضا آقاسی
تا تواني در جهان يكرنگ باش
قالی از چند رنگ بودن ، زير پا افتاده است
لاادری
مرد یاری نیستی در دشمنی مردانه باش
این دورنگی تا به کی یا دوست یا بیگانه باش
لاادری
من نمی گویم قلندر باش یا شبگرد باش
جان مولا هر چه هستی مرد باش
عظیم
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
چون قدح از دستِ مستان میخوری مستانه خور
چون قدم در خیلِ مردان میزنی مردانه باش
یا که طبلِ عاشقی و کوسِ معشوقی بزن
یا به رندی شهره شو یا در جمال ، افسانه باش
یا مسلمان باش یا کافر ، دورنگی تا به کی
یا مقیمِ کعبه شو یا ساکنِ بتخانه باش
یا که در ظاهر فروغی ذکرِ درویشی مکن
یا که در باطن مریدِ خسرو فرزانه باش
فروغی بسطامی
مرد این میدان نه ای همچون زنان در خانه باش
ور سوی میدان مردان میروی مردانه باش
گر مهی بیمار شو ، ور با خودی بیخویش گرد
ور به هوشی مست شو ، ور عاقلی دیوانه باش
چون جلال آزاد شو از دوست وز دشمن ببر
فارغ از نیک و بد هر خویش و هر بیگانه باش
جلال عضد
بادهٔ گل رنگ شو یا شیشهٔ بیرنگ باش
بوی خون میآید از نیرنگ ، بینیرنگ باش
چند در نیرنگ سازی روزگارت بگذرد ؟!
شبنم بیرنگ شو ، با خار و گل همرنگ باش
صائب تبریزی
طاعت و عشرت نگردد جمع با هم ای عزیز
گر مرید پیر راهی یکدل و یکرنگ باش
بابافغانی
تا توانی در ترازوی هوس بی سنگ باش
چون گل آزادگی بیزار از آب و رنگ باش
در گلستان جنون دستان رسوایی بزن
عقل گو خار سر دیوار نام و ننگ باش
فصیحی هروی
عشق خواهی ، خنده را بر لب کش و دلتنگ باش
آشتی کن با غم و با عافیت در جنگ باش
دشمن خود باش ، اما دوست شو با دیگران
بر سر یاران گل و بر شیشه خود سنگ باش
عشق خواهی ، بی شکستی کی شود کارت درست
در کف معشوق دل ، بر روی عاشق ، رنگ باش
باعث اندوه و شادی ، اختلاط مردم است
آشنا با کس مشو ، فارغ ز صلح و جنگ باش
قرب و بعد آرزو دارند هریک لذتی
در بیابان طلب ، گه گام و گه فرسنگ باش
قدسی مشهدی
زاهد توئی و فضائل کسب علوم
در پرده دلت طالب این دنیی شوم
هشدار که این دو جمع با هم نشوند
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم
مشتاق اصفهانی
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش
مرتضی قلیخان سلطان
اگر رفیقِ شفیقی ، درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
حضرت حافظ
هر چه هستی ، جان مولا ، مرد باش
گر قلندر نیستی ، شبگرد باش
محمدرضا آقاسی
تا تواني در جهان يكرنگ باش
قالی از چند رنگ بودن ، زير پا افتاده است
لاادری
مرد یاری نیستی در دشمنی مردانه باش
این دورنگی تا به کی یا دوست یا بیگانه باش
لاادری
من نمی گویم قلندر باش یا شبگرد باش
جان مولا هر چه هستی مرد باش
عظیم
- ۹۶۴
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط